پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/دلی که دید که غایب شدست از این درویش

از ویکی‌نبشته

۳۳۸– خ

  دلی که دید که غایب شدست ازین درویش گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش  
  بدست آنکه فتادست اگر مسلمانست مگر حلال ندارد[۱] مظالم درویش  
  دل شکسته مروت بود که باز دهند که باز میدهد این دردمند[۲] را دل ریش؟  
  مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاد دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش  
  رمیدهٔ که نه از خویشتن خبر دارد نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش  
  بشادکامی دشمن کسی سزاوارست که نشنود سخن دوستان نیک اندیش  
  کنون بسختی و آسانیش بباید ساخت که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش  
  دگر بیار جفاکار دل منه سعدی نمیدهیم و بشوخی همی برند از پیش  

  1. نداند.
  2. دلشکسته.