پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش

از ویکی‌نبشته

۳۳۹– ب

  گردن افراشته‌ام[۱] بر فلک از طالع خویش کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش  
  عمرها بوده‌ام اندر طلبت چاره کنان سال‌ها گشته‌ام از دست تو دستان اندیش  
  پایم امروز فرورفت بگنجینهٔ کام کامم امروز برآمد بمراد دل خویش  
  چون میسر شدی ای دُرّ ز دریا برتر؟ چون بدست آمدی ایلقمهٔ از حوصله بیش؟  
  افسر خاقان وانگاه سر خاک آلود خیمهٔ سلطان و آنگاه فضای درویش  
  سعدی ار نوش وصال تو بیابد چه عجب سالها خورده ز زنبور سخنهای تو نیش[۲]  


  1. افراخته‌ام.
  2. این غزل در نسخه‌های قدیم نیست.
    تطمهٔ «تندرستان را نباشد درد ریش» را در نسخ چاپی در غزلیات آورده‌اند و چون در نسخ قدیم در «گلستان» آمده در اینجا ثبت نشد.