کلیات سعدی/غزلیات/در من این عیب قدیمست و به در مینرود
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۶۶– ط، خ
در من این عیب قدیمست و بدر مینرود | که مرا بی می و معشوق بسر مینرود | |||||
صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار | کاین بلائیست که از طبع بشر مینرود | |||||
مرغ مألوف که با خانه خدا اُنس گرفت | گر بسنگش بزنی جای دگر مینرود | |||||
عجب از دیدهٔ گریان منت میآید؟ | عجب آنست کزو خون جگر مینرود | |||||
من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش | اگرم میرود از پیش اگر مینرود | |||||
خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم | گفت ازین کوچه ما راه بدر مینرود | |||||
جور معشوق چنان نیست که الزام رقیب | گوئی ابریست که از پیش قمر مینرود | |||||
تا تو منظور پدید آمدی ای فتنهٔ پارس | هیچ دل نیست که دنبال نظر مینرود | |||||
زخم شمشیر غمت را بشکیبائی و عقل | چند مرهم بنهادیم و اثر مینرود | |||||
ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم | مهر مهریست که چون نقش حجر مینرود | |||||
موضعی در همه آفاق ندانم امروز | کز حدیث من و حسن تو خبر مینرود | |||||
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان سعدی | چند گوئی؟ مگس از پیش شکر مینرود |