کلیات سعدی/غزلیات/خوش میرود این پسر که برخاست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۵– ط
| خوش میرود این پسر که برخاست | سرویست چنینکه میرود راست | |||||
| ابروش کمان قتل عاشق | گیسوش کمند عقل داناست | |||||
| بالای چنین اگر در اسلام | گویند که هست، زیر و بالاست | |||||
| ای آتش خرمن عزیزان | بنشین که هزار فتنه برخاست | |||||
| بیجرم بکش که بنده مملوک | بی شرع ببر که خانه[۱] یغماست | |||||
| دردت بکشم که درد داروست | خارت بخورم که خار خرماست | |||||
| انگشت نمای خلق بودن | زشتست ولیک با تو زیباست | |||||
| باید که سلامت تو باشد | سهلست ملامتی که بر ماست | |||||
| جان در قدم تو ریخت سعدی | وین منزلت از خدای میخواست | |||||
| خواهی که دگر حیات یابد | یکبار بگو که کشتهٔ ماست | |||||
- ↑ خوانِ.