کلیات سعدی/غزلیات/جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۰۲– ط
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد | یاری که تحمل نکند یار نباشد | |||||
گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت | بسیار مگوئید که بسیار نباشد | |||||
آن بار که گردون نکشد، یار سبکروح | گر بر دل عشاق نهد بار نباشد | |||||
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی[۱] | تا شب نرود صبح پدیدار نباشد | |||||
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق | با آن نتوان گفت که بیدار نباشد | |||||
از دیدهٔ من پرس که خواب شب مستی | چون خاستن و خفتن بیمار نباشد | |||||
گر دست بشمشیر بری عشق همانست | کانجا که ارادت بود انکار نباشد | |||||
از من مشنو دوستی گل مگر آنگاه | کم پای برهنه خبر از خار نباشد | |||||
مرغان قفس را المی باشد و شوقی | کان مرغ نداند که گرفتار نباشد[۲] | |||||
دل آینهٔ صورت غیبست[۳] ولیکن | شرطست که بر آینه زنگار نباشد | |||||
سعدی حیوانرا که سر از خواب گران شد | در بند نسیم خوش اسحار نباشد | |||||
آنرا که بصارت نبود یوسف صدیق | جائی بفروشد که خریدار نباشد |