کلیات سعدی/غزلیات/تو را نادیدن ما غم نباشد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۰۳– ط
| ترا نادیدن ما غم نباشد | که در خیلت به از ما کم نباشد | |||||
| من از دست تو در عالم نهم روی | ولیکن چون تو در عالم نباشد | |||||
| عجب گر در چمن برپای خیزی | که سرو راست پیشت خم نباشد | |||||
| مبادا در جهان دلتنگ روئی | که رویت بیند و خرّم نباشد | |||||
| من اول روز دانستم که این عهد | که با من میکنی، محکم نباشد | |||||
| که دانستم که هرگز سازگاری | پری را با بنی آدم نباشد | |||||
| مکن یارا، دلم مجروح مگذار | که هیچم در جهان مرهم نباشد | |||||
| بیا تا جان شیرین در تو ریزم | که بخل و دوستی با هم نباشد | |||||
| نخواهم بیتو یکدم زندگانی | که طیب عیش بی همدم نباشد | |||||
| نظر گویند سعدی با که داری | که غم با یار گفتن غم نباشد | |||||
| حدیث دوست با دشمن نگویم | که هرگز مدعی محرم نباشد | |||||