کلیات سعدی/غزلیات/گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۰۴– ط
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد | ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد | |||||
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی | صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد[۱] | |||||
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت | تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد | |||||
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا | لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد | |||||
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی | حقا که در دهانش این انگبین نباشد | |||||
گر هر که در جهانرا شاید که خون بریزی | با یار مهربانت باید که کین نباشد | |||||
گر جان نازنینش در پای ریزی ایدل | در کار نازنینان جان نازنین نباشد | |||||
ور زانکه دیگری را بر ما همی گزیند | گو برگزین که ما را بر تو[۲] گزین نباشد | |||||
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا | تر دامنی که جانش در آستین نباشد | |||||
سعدی بهیچ علت روی از تو برنپیچد[۳] | الا گرش برانی علت جز این نباشد |