کلیات سعدی/غزلیات/به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۵۳– ب
ببوی آنکه شبی[۱] در حرم بیاسایند | هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند | |||||
طریق عشق جفا بردنست و جانبازی | دگر چه چاره که با زورمند برنایند؟ | |||||
اگر ببام برآید ستاره پیشانی | چو ماه عید بانگشتهاش بنمایند | |||||
در گریز نبستست لیکن از نظرش | کجا روند اسیران که بند بر پایند | |||||
ز خون عزیزترم نیست مایهٔ در تن | فدای دست عزیزان اگر بیالایند | |||||
مگر بخیل تو با دوستان نپیوندند؟ | مگر بشهر تو بر عاشقان نبخشایند؟ | |||||
فدای جان تو گر جان من طمع داری | غلام حلقه بگوش آن کند که فرمایند | |||||
هزار سرو خرامان براستی نرسد | بقامت تو و گر سر بر آسمان سایند | |||||
حدیث حسن تو و داستان عشق مرا | هزار لیلی و مجنون بر آن نیفزایند | |||||
مثال سعدی عودست تا نسوزانی | جماعت از نفسش دمبدم[۲] نیاسایند |