کلیات سعدی/غزلیات/بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۶۰۹ – ب
| بر آنم گر تو بازآئی که در پایت کنم جانی | وزین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی | |||||
| امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی | کز ابر لطف بازآید بخاک تشنه بارانی | |||||
| میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی | درخت[۱] ارغوان روید بجای هر مغیلانی | |||||
| مگر لیلی نمیداند که بیدیدار میمونش | فراخای جهان تنگست بر مجنون چو زندانی | |||||
| دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم | ندانی قدر وصل الا[۲] که درمانی بهجرانی | |||||
| نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم | که دل دربند او دارد بهر موئی پریشانی | |||||
| چه فتنهست اینکه در چشمت بغارت میبرد دلها | توئی در عهد ما گر هست در شیراز فتانی | |||||
| نشاید خون سعدی را بباطل ریختن حقا | بیا سهلست اگر داری بخط[۳] خواجه فرمانی | |||||
| زمان رفته بازآید ولیکن صبر میباید | که مستخلص نمیگردد بهاری بیزمستانی | |||||