پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

از ویکی‌نبشته

۶۰۳ – خ

  اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی من از تو روی نپیچم که مستحب منی  
  چو سرو در چمنی راست در تصور من چه جای سرو که مانند روح در بدنی  
  بصید عالمیانت کمند حاجت نیست همین بسست که برقع ز روی[۱] برفکنی  
  بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ که بی‌تکلف شمشیر لشکری بزنی  
  مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند ترا چه شد که همه قلب دوستان شکنی؟  
  عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند تو هم در آینه حیران حُسن خویشتنی  
  ترا که در نظر آمد جمال طلعت خویش حقیقتست که دیگر نظر بما نکنی  
  کسی در آینه شخصی[۲] بدین صفت بیند کند هر اینه جور و جفا و کبر و منی[۳]  
  در آن دهن که تو داری سخن نمیگنجد من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی  
  شنیدهٔ که مقالات سعدی از شیراز همیبرند بعالم چو نافهٔ ختنی  
  مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت برفت نام من اندر جهان بخوش سخنی  


  1. بروی.
  2. روئی.
  3. در بیشتر نسخه‌ها این بیت نیست.