پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/آب حیات منست خاک سر کوی دوست

از ویکی‌نبشته

۱۰۵ – ب

  آب حیات منست خاک سر کوی دوست گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست  
  ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست  
  داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست  
  دوست بهندوی خود گر بپذیرد مرا گوش من و تا بحشر حلقه هندوی دوست[۱]  
  گر متفرق شود خاک من اندر جهان باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست  
  گر شب هجران[۲] مرا تاختن آرد اجل روز قیامت زنم خیمه بپهلوی دوست  
  هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او[۳] نامه نوشتن چسود چون نرسد[۴] سوی دوست  
  لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر سحر نخواهد خرید غمزهٔ جادوی دوست  

  1. :
      گر بکند زلف او هندوی خویشم لقب گوش من و تا بحشر حلقهٔ گیسوی دوست  
  2. هجرش، عمرِ.
  3. شرح غم عشق یار، قصهٔ عشق اندر او.
  4. نرود.