کلیات سعدی/بوستان/باب سوم/میان دو عمزاده وصلت فتاد
ظاهر
حکایت
میان دو عمزاده وصلت فتاد | دو خورشید سیمای مهتر نژاد | |||||
یکی را بغایت خوش افتاده بود | دگر نافرو[۱] سرکش افتاده بود | |||||
یکی خلق و لطف پریوار داشت | یکی روی در روی دیوار داشت | |||||
یکی خویشتن را بیاراستی | دگر مرگ خویش از خدا خواستی | |||||
پسر را نشاندند پیران ده | که مِهرت برو نیست مَهرش بده | |||||
بخندید و گفتا بصد گوسفند | تغابن نباشد رهائی ز بند | |||||
بناخن پریچهره میکند پوست | که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست؟[۲] | |||||
نه صد گوسفندم که سیصد هزار | نباید بنادیدن روی یار | |||||
ترا هرچه مشغول دارد ز دوست | اگر راست خواهی[۳] دلارامت اوست |
***
یکی پیش شوریده حالی نبشت | که دوزخ تمنا کنی یا بهشت؟ | |||||
بگفتا مپرس از من این ماجرا | پسندیدم آنچ او پسندد مرا |