دیوان کامل وحشی بافقی/عزت مبر در کار دل این لطف بیش از پیش را
ظاهر
۱۲
عزت مبر در کار دل این لطف بیش از پیش را | این بس که ضایع میکنی[۱] بر من جفای خویش را | |||||
لطفی که بدخو سازدم ناید بکار جان من | اسباب کین آماده کن خوی ملال[۲] اندیش را | |||||
هر چند سیل فتنهگر چون بخت باشد وررسی | کشتی[۳] بدیوار آوری ویرانهٔ درویش را | |||||
بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت | بیجرم باید سوختن مفتی منم این کیش را | |||||
عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه[۴] | گر التفاتی میکنی ناسور کن این ریش را | |||||
چون نیش زنبورم بدل گو زهر میریز از مژه | افیون حیرت خوردهام زحمت ندانم نیش را | |||||
با پادشاه من بگو وحشی که چون دور از تو شد | ||||||
تاریخ برخوان گه گهی خوبان عهد خویش را |
●