دیوان کامل وحشی بافقی/بار فراق بستم و جز پای خویش را
ظاهر
۱۱
بار فراق بستم و جز پای خویش را | کردم وداع جملهٔ اعضای[۱] خویش را | |||||
گویی هزار بند گران پاره میکنم | هر گام پای بادیهپیمای خویش را | |||||
در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت | هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را | |||||
هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم | نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را | |||||
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون | نازم عقوبت شب یلدای خویش را | |||||
وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست | ||||||
طی کن بساط عرض تمنای خویش را |
●
- ↑ چ: اجزای.