دیوان کامل وحشی بافقی/منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
ظاهر
۱۳
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را | هر که باشد دوست دارد دوستار خویش را | |||||
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی | عشق[۱] میداند نکو آداب کار خویش را | |||||
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست | میکند بیچاره ضایع روزگار خویش را | |||||
صید ناوک خورده خواهد جست ما خود بسملیم | ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را | |||||
با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد | من که در آتش نگردانم عیار خویش را | |||||
بادهٔ این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست | بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را | |||||
کار رفت از دست وحشی پایبستی کن ز صبر | ||||||
این بنای طاقت نااستوار خویش را |
●
- ↑ چ: حسن.