شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گریختن سلم و کشته شدن او

از ویکی‌نبشته

گریختن سلم و کشته شدن او بدست منوچهر

  چو او کشته شد پشت خاور خدای شکسته شد و دیگر آمدش رای  ۱۰۳۰
  تهی شد زکینه سر کینه دار گریزان همی رفت سوی حصار  
  چو نزدیکئ ژرنی دریا رسید نشان یکی چوب کشتی ندید  
  پس اندر سپاه منوچهر شاه دمان و دنان برگفتند راه  
  چنان شد زبس کشته و خسته دشت که پوینده را راه دشوار گشت  
  پر از خشم و پر کینه سالار نو نشست از بر چرمة تیزرو  ۱۰۳۵
  بیفگند برگستران و بتاخت بگرد سپه چرمه اندر نشاخت  
  رسید آن گهی تنگ شاه روم خروشید که ای مرد بیداد و شوم  
  بکشتی برادر زبهر کلاه کله یافتی چند پوئی براه  
  کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت ببار آمد آن خسروانی درخت  
  زتاج برزگی گریزان مشو فریدونت گاهی بیآراست نو  ۱۰۴۰
  درختی که بنشاندی آمد ببار بیابی هم اکنون برش در کنار  
  گرش بار خارست خود کشتة وگر پرنیان است خود رشتة  
  همی تاخت اسپ اندر این گفتگوی یکایک بتنگی زسید اندروی  
  یکی تیغ زد زود در گردنش بدو نیمه شد خسروانی تنش  
  بفرمود تا سرش برداشتند بنیزه به ابر اندر برافراشتند  ۱۰۴۵
  بماندند لشکر شگفت اندروی از آن زور و آن بازوی جنگوی  
  همه لشکر سلم همچون رمه که بپراکند روزگار دمه  
  گرفتند بیره گروها گروه پراکنده در دشت و در غار کوه  
  یکی پر خود مرد پاکیزه مغز که بوش زبان پر زگفتار نغز  
  بگفتند تا زی منوچهر شاه شود گرم و باشد زبان سپاه  ۱۰۵۰
  بگوید که ما سربسر کهتریم زمین جز بفرمان تو نسپریم  
  گروهی از خداوندة چار پای گروهی خداوند کشت و سرای  
  بندمان بدین کینهگه دستگاه به بایست رفتن بفرمان شاه  
  سپاهی بدین رزمگاه آمدیم نه بر آرزو کینه خواه آمدیم  
  کنون سربسر شاهرا بنده ایم بفرمان و رایش سر افگنده ایم  ۱۰۵۵
  گرش رای کینست و خون ریختن نداریم نیروی آویختن  
  سرای یکسره پیش شاه آمدیم همانا همه بیگانه آمدیم  
  براند هر آن کام کورا هواست برین بیگنه جان ما پادشاست  
  بگفت این سخن مرد بسیار هوش سپهدار خیره بدو داد گوش  
  چنین داد پاسخ که من کام خویش بخاک افگنم برکنم نام خویش  ۱۰۶۰
  هر آن چیز کآن نز ره ایزدیست هم آن کز ره اهرمن و بدیست  
  سراسر زدیدار من دور باد بدی را تن دیو رنجور باد  
  شما گر همه کینه دار منید و گر دوستارید و بار منید  
  چو پیروزگر دادمان دستگاه گنه کار پیدا شد از بی گناه  
  کنون روز دادست بیداد شد سرانرا سر از کشتن آزاد شد  ۱۰۶۵
  همه مهر جوئید و افسون کنید زتن آلت جنگ بیرون کنید  
  خردمند باشید و پاکیزه دین از آفت همه پاک و بیرون رکین  
  بجای که تان است آباد بوم اگر تور اگر چین اگر مرز روم  
  همه نیکئی بادتان پایگاه بروشن روان بادتان جایگاه  
  همه مهتران خواندند آفرین بر آن نامور مهتر راستین  ۱۰۷۰
  خروشی برآمد ز پرده سرای که ای پهلوانان فرخنده رای  
  ازین پس بخیره مریزید خون که بخت جفاپیشگان شد نگون  
  وز آئیس همه جنگجویان چین یکایک نهادند سر بر زمین  
  همه آلت لشکر و ساز جنگ ببردند نزدیک پور پشنگ  
  برفتند پیشش گروها گروه یکی توده کردند برسان کوه  ۱۰۷۵
  چه از جوشن و ترگ و برگستوان چه کوپال و چه خنجر هندوان  
  سپهبد منوچهر بنواخت شان باندازه بر پایگه ساخت شان