شاهنامه (تصحیح ژول مل)/فرستان سر سلم را به نزد فریدون

از ویکی‌نبشته

فرستادن سر سلم را بنزد فریدون

  فرستادهٔ را برون کرد گرد سر شاه خاور مر او را سپرد  
  یکی نامه بنوشت نزد نیا پر از جنگ و از چاره و کیمیا  
  نخست آفرین کرد بر کردگار دگر باره کرد از شه نامدار  ۱۰۸۰
  سپاس از جهاندار پیروزگر کزویست نیرو ازویست هنر  
  همه نیک و بد زیر فرمان اوست همه درد ها زیر فرمان اوست  
  کنون بر فریدون ازو آفرین خردمند و بیدار شاه زمین  
  گشایندهٔ بندهای بدی همش رای و هم فرّهٔ ایزدی  
  کشیدم کین از سواران چین گشادیم بر جان ایشان کمین  ۱۰۸۵
  بنیروی شاه آن دو بیدادگر که بودند خونی زخون پدر  
  سران شان بریدیم بشمشیر کین بپولاد شستیم روی زمین  
  من اینک پس نامه برسان باد بیآیم کنم هرچه رفتست باد  
  سوی دژ فرستاد شیروی را جهاندیده مرد جهنجوی را  
  بفرمود که آن خواستخ بر گرای نگه کن چه باید همان کن برای  ۱۰۹۰
  بپیلان گردنکش آن خواسته بدرگاه شاه آور آراسته  
  بفرمود تا کوس روئین و نای برآمد زدهلیز پرده سرای  
  سپهرا زدریا بهامون کشید زهامون سوی آفریدون کشید  
  چو آمد بنزدیک تمیشه باز نیارا بدیدار او بد نیاز  
  بیآمد ز دژ ناله کرّنای سراسر بجنبید لشکر زجای  ۱۰۹۵
  همه پشت پیلان پیروزه تخت بیآراست سالار پیروزه بخت  
  همان مهد زرّین بدبینای چین یگوهر بیآراسته همچنین  
  درفشان ز هرگونه گونه درفش جهانی شده سرخ و زرد و بنفش  
  زدریای گیلان چو ابر سیاه دمادم بساری رسید آن سپاه  
  بزرّین ستام و بزرّن کمر بسیمین رکاب و بزرّین سپر  ۱۱۰۰
  ابا گنج و پیلان و با خواسته پذیره شدن را بیآراسته  
  چو آمد بنزدیک شاه و سپاه فریدون پیاده بیآمد براه  
  همان گیل مردان چو شیر یله ابا طوق زرّین و مشکین کله  
  پس پشت شاه اندر ایرانیان یکایک بکردار شیر ژیان  
  به پیش سپاه اندرون پیل و شیر بس ژنده پیلان بلان دلیر  ۱۱۰۵
  درفش فریدون چو آمد پدید سپاه منوچهر صف برکشیدند  
  پیاده شد از اسپ سالار نو درخت نو آئین پر از بار نو  
  زمینرا ببوسید و کرد آفرین بر آن تخت و تاج و کلاه و نگین  
  فریدون بفرمون تا برنشست ببوسید و بستود دستش بدست  
  بیآمد بگاه و فرستاد کس بر سام نیرم که زود ای ویس  ۱۱۱۰
  که سام ـمده بد زهندوستان بفریاد آن رزم جادوستان  
  بیآورد چندان زر و خواسته ابی آن که زو شاه بد خواسته  
  زدینار و گوهر هزاران هزار که آنرا مهندس ندادند شمار  
  چو آمد بنزدیک شاه جهان تنا کرد بر شاه پیر و جوان  
  بدید پهلوانرا جهان شهریار نشاندش بر خویشتن نامدار  ۱۱۱۵
  سپردم بگفت این نبیره بتو که من رفتنی گشتم ای بیکخو  
  تو او را بهر کار شو یارور چنان کن که از تو نماید هنر  
  گرفتش سبک دست شاه جهان بدادش بدست جهان پهلوان  
  پس آنگه سوی آسمان کرد روی که ای دادگر داور راست گوی  
  تو گفتی که من دادگر داورم بسختی ستم دیده را باورم  ۱۱۲۰
  همم داد دادی همم باوری همم تاج دادی هم انگشتری  
  همه کامها دادیم ای خدای کنون مر مرا بر بدیگر سرای  
  ازین بیشتر اندر این جای تنگ نخواهم که دارد روانم درنگ  
  سپهدار شیروی وآن خواسته بدرگاه شاه آمد آراسته  
  ببخشید آن خواسته با سپاه چو دو روز بد مانده از مهر ماه  ۱۱۲۵
  بفرمود پس تا منوچهر شاه نشست از بر تخت زر با کلاه  
  بدست خودش تاج بر سر نهاد بسی پند و اندرزها کرد یاد