شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گرفتار شدن نوذر به دست افراسیاب

از ویکی‌نبشته

گرفتار شدن نوذر بدست افراسیاب

  چو بشنید نوذر که قارن برفت دمان از پسش روی بنهاد تفت  ۳۴۵
  همی تاخت کز روز بد بگذرد سپهرش مگر زیر پی نسپرد  
  چو افراسیاب آگهی یافت زوی که سوی بیابان نهادست روی  
  سپه انجمن کرد وپویان برفت چو شیر از پسش روی بنهاد تفت  
  چو تنگ اندر آمد پس شهریار همش تاختن دید وهم کارزار  
  بدآنگه که آمد همی جست راه که تا بر سر آرد سر بی کلاه  ۳۵۰
  شب تیره تا شد بلند آفتاب همی گشت با نوذر افراسیاب  
  زگرد دلیران جهان تار شد سرنجام نوذر گرفتار شد  
  خود ونامداران هزار ودویست تو گفتی که شان در جهان جای نیست  
  بسی راه جستند وبگریختند بدام بلا بر بیآویختند  
  چنان لشکری را گرفته به بند بیآورد با شهریار بلند  ۳۵۵
  اگر با تو گردون نشیند براز نیابی هم از گردش او جواز  
  همی تاج وتخت وبلندی دهد همو تیرگی ونژندی دهد  
  بدشمن همی ماند و هم بدوست ازو مغز یابی گهی گاه پوست  
  که گیتی یکی نغز بازیگر است که هر دم ورا بازئ دیگر است  
  سرت گر بساید بر ابر سیاه سرنجام خاک است ازو جایگاه  ۳۶۰
  وز آنپس بفرمود افراسیاب که از غار وکوه وبیابان وآب  
  بجوئید تا قارن رزم زن رهای نیابد از آن انجمن  
  چو بشنید کو پیش ازین رفته بود زکار شبستان دل آَشفته بود  
  از آن پس بفرمود افراسیاب که تا بارمان راند اندر شتاب  
  پس قارن رزم زن همچو شیر بگیرد مر اورا برآرد دلیر  ۳۶۵
  بگفتند با بارمان هرچه کرد چگونه برآورد زاسپش بگرد  
  غمی گشت از آن کار افراسیاب برو تلخ شد خورد وآرام وخواب  
  چنین گفت با ویسهٔ نامور که دل سخت گردان بمرگ پسر  
  کجا قارن کاوه جنگ آورد پلنگ از سنانش درنگ آورد  
  ترا رفت باید زبهر پسر ابا اشکری ساخته پر هنر  ۳۷۰