شاهنامه (تصحیح ژول مل)/کشتن رستم ژنده رزم را
ظاهر
کشتن رستم ژنده رزم را
چو خورشید گشت از جهان ناپدید | شب تیره بر کوه دامن کشید | |||||
تهمتن بیآمد بنزدیک شاه | میان بسته جنگ ودل کینه خواه | |||||
که دستور باشد مرا تاجور | کز ایدر شوم بی کلاه وکمر | ۶۵۵ | ||||
به بینم که این نو جهاندار کیست | بزرگان کدامند وسالار کیست | |||||
بدو گفت کاؤس کین کار تست | که بیدار دل باشی وتن درست | |||||
همیشه نگهدار یزدانت باد | بکام دل ورای پیمانت باد | |||||
تهمتن یکی جامهٔ ترکوار | بپوشید وآمد نهان تا حصار | |||||
بیآمد چو نزدیکئ دژ رسید | خروشیدن ونوش ترکان شنید | ۶۶۰ | ||||
یکایک سرانرا نگه کرد ودید | زشادی رخانش چو گل بشگفید | |||||
بدانگه که سهراب آهنگ جنگ | بمود وکه رفتن آمدش تنگ | |||||
بخواند مادرش نامور ژنده رزم | که او دیده بد پهلوانرا ببزم | |||||
بد او پور شاه سمنگان زمین | همان خال سهراب با آفرین | ۶۶۵ | ||||
بدو گفت کای گرد روشن روان | فرستمت همراه این نوجوان | |||||
که چون نامور سوی ایران رسد | بنزدیک شاه دلیران رسد | |||||
چو تنگ اندر آید سپه روز کین | پدر را نمائی بپور گزین | |||||
چو سهراب را دید بر تخت بزم | نشسته بیک دست او ژنده رزم | |||||
بدیگر چو هومان سوار دلیر | دگر بارمان نام بردار شیر | ۶۷۰ | ||||
تو گفتی همه تخت سهراب بود | بسان یکی سرو شاداب بود | |||||
دو بازو بکردار ران هیون | برش چون بر شیر وچهره چو خون | |||||
زترکان بگرد اندرش صد دلیر | جوان وسرافراز چون نرّه شیر | |||||
پرستار پنجاه با دست بند | به پیش افروز بخت بلند | |||||
همی خواند هرکس برو آفرین | بر آن برز بالا وتیغ ونگین | ۶۷۵ | ||||
همی بود رستم بدآنجا زدور | نشسته نگه کرد مردان سور | |||||
بشایسته کاری برون رفت ژند | گوی دید برسان سرو بلند | |||||
بر آن لشکر اندر چنو کس نبود | بر رستم آمد بپرسید زود | |||||
چه مردی بدو گفت با من بگوی | سوی روشنی آی وبنمای روی | |||||
تهمتن یکی مشت بر گردنش | بزد سخت وبر شد روان از تنش | ۶۸۰ | ||||
بدآنجایگه کشته شد ژنده رزم | برآمد زرزم وسر آمدش بزم | |||||
زمانی همی بود سهراب دیر | نیآمد بنزدیک او ژنده شیر | |||||
نگه کرد سهراب تا ژنده رزم | کجا شد که جایش تهی شد زبزم | |||||
برفتند ودیدن اورا نگون | تباه وشده جانش از تن برون | |||||
خروشان پر از درد باز آمدند | زدردش دل اندر گذار آمدند | ۶۸۵ | ||||
بسهراب گفتند شد ژنده رزم | سرآمد برو کار پیکار وبزم | |||||
چو بشنید سهراب برجست زود | بیآمد بر ژنده برسان دود | |||||
ابا چاکر وشمع وخنیاگران | بیآمد ورا دید مرده چنان | |||||
شکفت آمدش سخت وخیره بماند | دلیران وگردنکشان بخواند | |||||
بدیشان چنین گفت سهراب شیر | که ای بخردان ویلان دلیر | ۶۹۰ | ||||
یک امشب شمارا نباید غنود | همه شب سر نیزه باید بسود | |||||
که گرگ آمد اندر میان رمه | سگ ومرد را آزمودش همه | |||||
ربود از دلیران یکی گوسفند | بزاری وخواریش خونین فگند | |||||
اگر یاد باشد جهان آفرین | چو نعل سمندم بساید زمین | |||||
زفتراک زین برکشایم کمند | بخواهم زایرانیان کین ژند | ۶۹۵ | ||||
بیآمد نشست از برگاه خویش | گرانمایگانرا همه خواند پیش | |||||
که گرگم شد از رزم من ژنده رزم | نیآمد همی سیر جانم زبزم | |||||
چو برگشت رستم بر شهریار | از ایران سپه گیو بد پاس دار | |||||
بره بر گو پیلتن را بدید | بزد دست وتیغ از نیام برکشید | |||||
یکی بر خروشید چون پیل مست | سپر بر سر آورد وبکشاد دست | ۷۰۰ | ||||
بدانست رستم کز ایران سپاه | بشب گیو آید طلایه براه | |||||
بخندید وآنگه فغان برکشید | طلایه چو آواز رستم شنید | |||||
پیاده بیآمد بنزدیک اوی | چنین گفت کای مهتر نیکجوی | |||||
پیاده کجا بودهٔ تیره شب | تهمتن بگفتار بکشاد لب | |||||
بگفتش بگیو آن کجا کرده بود | چنان شیر مردی بیآزرده بود | ۷۰۵ | ||||
برو آفرین کرد گیو گزین | که بی تو مباد اسپ وگوپال وزین | |||||
وزآنجایگه رفت نزدیک شاه | زترکان سخن گفت واز بزمگاه | |||||
زسهراب واز برز بالای اوی | وز آن بازوی رزم آرای اوی | |||||
که هرگز زترکان چنان کس نخاست | بکردار سروست بالاش راست | |||||
به ایران وتوران نماند بکس | تو گوئی که سام سوارست وبس | ۷۱۰ | ||||
وز آن مشت بر گردن ژنده رزم | کزین پس نیآبد برزم وببزم | |||||
بگفتند وپس رود ومی خواستند | همه شب همی مجلس آراستند |