شاهنامه (تصحیح ژول مل)/فیروزنامه نوشتن رستم به زال
ظاهر
فیروزنامه نوشتن رستم بزال
یکی نامه بنوشت نزد پدر | زکار وزکردار خود سر بسر | ۱۹۳۵ | ||||
نخست آفریت بر خداوند هور | خداوند مار وخداوند مور | |||||
خداوند ناهید وبهرام ومهر | خداوند این برکشیده سپهر | |||||
وزو آفرین بر سپهدار زال | یل زابلی پهلو بی همال | |||||
پناه گوان پشت ایرانیان | فروزندة اختر کاویان | |||||
نشاننده شاه وستاننده گاه | روان گشته فرمانش چون هور وماه | ۱۹۴۰ | ||||
بفرمان رسیدم بکوه سپند | چه کوهی بسان سپهر بلند | |||||
بپایان آن کوه فرود آمدم | همانگه زمهتر درود آمدم | |||||
بفرمان مهتر بر آراستم | برآمد بر آنسان که من خواستم | |||||
شب تیره با نامداران جنگ | بدژ در یکی را ندادم درنگ | |||||
چه کشته چچه خسته چه بگریخته | زتن ساز کینه فرو ریختند | ۱۹۴۵ | ||||
همانا که خروار پانصد هزار | بود نقرهٔ خام وزرّ عیار | |||||
زپوشیدنی وزگستردنی | زهر چیز که آن باشد آوردنی | |||||
همانا شمارش نداند کسی | زماه وزروز از شکارد بسی | |||||
کنون تا چه فرمان دهد پهلوان | که فرخنده پی باد وروشن روان | |||||
فرستاده آمد چو باد دمان | رسانید نامه بر پهلوان | ۱۹۵۰ | ||||
سپهبد چو نامه فرو خواند گفت | که با نامور آفرین باد جفت | |||||
زمژده چنان شاد باش پهلوان | تو گفتی که خواهد شدن باز جوان | |||||
یکی پاسخ نامه افگند بن | بگفت اندرو در فراوان سخن | |||||
سر نامه کرد آفرین خدای | دگر گفت که این نامهٔ دلکشای | |||||
بپیروز بختی فرو خواندم | زشادی برو جان برافشاندم | ۱۹۵۵ | ||||
زتو پور شایسته چو این نبرد | بدین کودکی کار کردی چو مرد | |||||
روان نریمان بر افروختی | همه دشمنان ورا سوختی | |||||
از اشتر همانا هزاران هزار | بنزدت فرستادم از بهر بار | |||||
چو نامه بخوانی سبک بر نشین | که بی رو تو هستم اندوه گین | |||||
شتر بار کن زآنکه باشد گزین | پس آنگه بدژ بر زن آتش بکین | ۱۹۶۰ | ||||
چو نامه بنزدیک رستم رسید | فرو خواند وزو شادمانی گزید | |||||
زهر چیز که آن بود شایسته تو | زمهر وزتیغ وکلاه وکر | |||||
هم از لولو وگوهر شاهوار | هم از دیبة چین سراسر نگار | |||||
گزید وفرستاد زی پهلوان | همی شد براه اندرون کاروان | |||||
بکوه سپند اندر آتش فگند | که دودش برآمد بچرخ بلند | ۱۹۶۵ | ||||
وز آنجای برگشت دل شادمان | همی شد بره بر چو باد دمان | |||||
چو آگاه شد پهلو نیمروز | که آمد سپهدار گیتی فروز | |||||
پدیره شدن را بیآراستند | همه کوی وبرزن بپیراستند | |||||
برآمد خروشیدن کرّنای | همان صنج با بوق وهندی درای | |||||
وزآنجا به ایوان دستان سام | بیآمد سپهدار جوینده کام | ۱۹۷۰ | ||||
بنزدیک رودابه آمد پسر | بخدمت نهاد از بر خاک سر | |||||
ببوسید مادر دو یال وبرش | همی آفرین خواند بر پیکرش | |||||
سپهدار فرزندرا در کنار | گرفت وبفرمود کردن نثار |