پرش به محتوا

شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رفتن ایرج نزد برادران

از ویکی‌نبشته

رفتن ایرج نزد برادران

  یکی نامه بنوشت شاه زمین بخاور خدای و بسالار چین  
  سر نامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه بجای  
  چنین گفت که این نامهٔ پندمند بنزد دو خورشید گشته بلند  
  دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین یکی شاه خاور و یکی شاه چین  
  از آنکس که هرگونه دید آن جهان شده آشکارا بروبر نهان  ۴۶۰
  گرانیدهٔ تیغ و گرز گران فروزندهٔ نامدار افسران  
  نمایندهٔ شب بروز سفید گشایندهٔ گنج بیم و امید  
  همه رنجها گشته آسان ازوی بدو روشنی اندر آورده رروی  
  نخواهم همی خویشتنرا کلاه نه آکنده گنج و نه تخت و نه گاه  
  سه فرزند را خواهم آرام و ناز از آنبس که بردیم رنج دراز  ۴۶۵
  برادر کزو بود دلتتان بدرد اگرچه نزد بسر کسی باد سرد  
  دوان آمد ار بهر آزارتان همان آرزومند دیدارتان  
  بیفگند شاهی شما را گزید چنان کز ره نامداران سزید  
  ز تخت اندر آمد بزین بر نشست بدینسال میان بندگیرا ببست  
  بدآن کو بسال از شما کهترست بهر و نوازیدن اندر خورست  ۴۷۰
  گرامیش دارید و نوشه خورید چو پرورده ام تن روان پرورید  
  چو از بودنش بگذرد روز چند فرستید نزد منش ارجمند  
  نهادند بر نامه بر مهر شاه از ایوانش ایرج گزین کرد راه  
  بشد با تنی چند برنا و پیر چنان چون بود راه را ناگریز  
  چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان بود آگه از رای تاریکشان  ۴۷۵
  پذیره شدندش به آئین خویش پسپه سربسر باز بردند پیش  
  چو دیدند روی برادر به مهر یکی تازه‌تر برگشادند چهر  
  دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی گرفتند پرسش نه بر آرزوی  
  دو دل پر ز کینه یکی دل به جای برفتند هر سه به پرده سرای  
  به ایرج نگه کرد یکسر سپاه که او بد سزاوار تخت و کلاه  ۴۸۰
  بی‌آرامشان شد دل از مهر اوی دل از مهر و دیده پر از چهر اوی  
  سپاه پراگنده شد جفت جفت همه نام ایرج بد اندر نهفت  
  که اینرا سزاوار شاهنشهی جز اینرا مبادا کلاه مهی  
  به لشکر نگه کرد سلم از کران سرش گشت از کار لشکر گران  
  بخرگه درآمد دلی پر ز کین جگر پر ز خون ابروان پر ز چین  ۴۸۵
  سراپرده پرداخت از انجمن خود و تور بنشست با رای زن  
  سخن شد پژوهنده از هردری ز شاهی و از تاج هر کشوری  
  به تور از میان سخن سلم گفت که یک یک سپاه از چه گشتند جفت  
  به هنگامهٔ بازگشتن ز راه نکردی همانا به لشکر نگاه  
  که چندان کجا راه بگذاشتند یکی چشم از ایرج نه برداشتند  ۴۹۰
  سپاه دو شاه از پذیره شدن دگر بود و دیگر ز بازآمدن  
  از ایرج دل من همی تیره بود بر اندیشه اندیشها بر فزود  
  سپاه دو کشور چو کردم نگاه ازین پس جز او را نخواهدت شاه  
  اگر بیخ او نگسلانی ز جای ز تخت بلندت فتی زیر پای  
  برین گونه از جای برخاسند همه شب همی چاره آراستند  ۴۹۵