شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رای زدن سام با موبدان بر کار زال

از ویکی‌نبشته

رای زدن سام با موبدان بر کار زال

  چو برخاست از خواب با موبدان یکی انجمن کرد و با بخردان  
  گشاد آن سخن بر ستاره شمر که فرجام این بر چه باشد بسر  
  دو گوهر چو آب و چو آتش بهم برآمیختن باشد از بن ستم  
  همانا که باشد بروز شمار فریدون و ضحّاک را کارزار  
  از اختر بجوئید و فرمان دهید سر خامه بر بخش فرّخ نهید  ۸۱۰
  ستاره شناسان بروز دراز همی زآسمان باز جستند راز  
  بدیدند و با خنده پیش آمدند چو شادان دل از بخت خویش آمدند  
  بسام نریمان ستاره شمر چنین گفت کای گرد زرّین کمر  
  ترا مژده از دخت مهراب و زال که باشند هر دو به فرّخ همال  
  ازین دو هنرمند پیل ژیان بیآید ببندد بمردی میان  ۸۱۵
  جهانی بپای اندر آرد بتیغ نهد تخت شاه از بر پشت میغ  
  ببرّد پی بدسگالان ز خاک بروی زمین بر نماند مغاک  
  نه سگسار ماند نه مازندران زمینرا بشوید بگرز گران  
  ازو بیشتر بد بتوران رسد همه نیکوئی زو به ایران رسد  
  بخواب اندر آرد سر دردمند ببندد در جنگ و راه گزند  ۸۲۰
  بدو باشد ایرانیان را امید وزو پهلوان را خرام و نوید  
  پی بارهٔ او چماند بجنگ بمالد برو روی جنگی پلنگ  
  خنک پادشاهی که هنگام اوی زمانه بشاهی برد نام اوی  
  چه روم و چه هند و چه ایران زمین نویسند همه نام او بر نگین  
  چو بشنید گفتار اخترشناس بخندید و پذرفت زیشان سپاس  ۸۲۵
  ببخشیدشان بی ‌کران زر و سیم چو آرامش آمد بهنگام بیم  
  فرستادهٔ زال را پیش خواند ز هر گونه با او سخنها براند  
  بگفتش که با او بخوبی بگوی که این آرزو را نبد هیچ روی  
  ولیکن چو پیمان بدین بد نخست بهانه نشاید ببیداد جست  
  من اینک بشبگیر ازین رزمگاه سوی شهر ایران برانم سپاه  ۸۳۰
  بدآن تا چه فرمان دهد شهریار چه آرد ازین کام تو کامکار  
  فرستاده را داد چندی درم بدو گفت خیز و مزن هیچ دم  
  گسی کردش و خود براه ایستاد سپاه و سپهبد از آن کار شاد  
  ببستد از آن کرگساران هزار پیاده بزاری کشیدند خوار  
  دو بهره چو از تیره شب بر گذشت خروش سواران برآمد ز دشت  ۸۳۵
  همان نالهٔ کوس با کرّنای برآمد ز دهلیز پرده سرای  
  سپهبد بنزدیک ایران کشید سپهرا بنزد دهستان کشید  
  فرستاده آمد بنزدیک زال ابا بخت فیروز و فرخنده فال  
  چو آمد بدو داد پیغام سام ازو زال بشنید و شد شادکام  
  گرفت آفرین زال بر کردگار بر آن بخشش و شادمان روزگار  ۸۴۰
  درم داد و دینار درویشرا نوازنده شد مردم خویشرا  
  بسی آفرین بر سپهدار سام بکرد و بر آن خوب داده پیام  
  نه شب خواب کرد و نه روز آرمید نه می خورد و نه نیز رامش گزید  
  دلش گشته بود آرزومند جفت همه هر چه گفتی ز رودابه گفت