پرش به محتوا

شاهنامه (تصحیح ژول مل)/دیدن سیاوش افراسیاب را

از ویکی‌نبشته

دیدن سیاوش افراسیابرا

  چو شد نزد افراسیاب آگهی که آمد سیاوخش با فرّهی  
  پیاده بکوی آمد افراسیاب از ایوان میان بسته سر پر شتاب  
  سیاوش چو اورا پیاده بدید پیاده شد از اشپ وپیشش دوید  
  گرفتند مر یکدگررا به بر بسی بوسه دادند بر چشم وسر  
  وز آنپس چنین گفت افراسیاب که بد در جهان اندر آمد بخواب  ۱۳۵۵
  ازین پس نه آشوب خیزد زجنگ به آبشخور آیند میش وپلنگ  
  برآشفت گیتی زتور دلیر کنون روی کشور شد از جنگ سیر  
  دو کشور همه ساله پر شور بود جهانرا دل از آشتی دور بود  
  بتو رام گردد زمانه کنون برآساید از جنگ واز جوش خون  
  کنون شهر توران ترا بنده اند همه دل بمهر تو آگنده اند  ۱۳۶۰
  مرا چیز با جان ودل پیش تست سپهبد بتن وبجان خویش تست  
  پدروار پیش تو مهر آورد بخندان همی تیز چهر آورد  
  سیاوش بدو آفرین کرد سخت که از تو بگیتی میفتاد بخت  
  سپاس از خدای جهان آفرین کزویست آرام وپرخاش وکین  
  سپهدار دست سیاوش بدست بیآمد بتخت کئی بر نشست  ۱۳۶۵
  بروی سیاوش نگه کرد وگفت که اینرا بگیتی ندانیم جفت  
  نه زین گونه مردم بود در جهان چنین روی وبالا وفرّ مهان  
  وز آنپس بپیران چنین گفت رد که کاؤس پیرست واندک خرد  
  که بشکیبد از روی چون این پسر بدین برز بالا وچندین هنر  
  مرا دیده در خواب دیدار او بمانده دلم خیره در کار او  ۱۳۷۰
  که فرزند باشد کسیرا چنین دو دیده بگرداند اندر زمین  
  از ایوانها پس یمی برگزید همه کاخ زربفتها گسترید  
  یکی تخت زرّین نهادند پیش همه پایها چون سر گاومیش  
  بدیبای چینی بیآراستند زهر گونهٔ سازها خواستند  
  بفرمود شه تا در آن گاه وکاخ بباشد بکام ونشیند فراخ  ۱۳۷۵
  سیاوش چو در پیش ایوان رسید سر طاق ایوان به کیوان رسید  
  برآمد بر آن تخت زرّین نشست هشیوار جان اندر اندیشه بست  
  چو خوان سپهبد بیآراستند کس آمد سیاوخش را خواستند  
  زهر گوهٔ رفت بز خوان سخن همه شادمانی فگندند بن  
  چو از خوان سالار برخاستند نشستنگه می بیآراستند  ۱۳۸۰
  برفتند با رود ورامشگران بباده نشستند یکسر سران  
  بخوردند می تا جهان تیره گشت سر میگساران زمی خیره گشت  
  سیاوش به ایوان خرامید شاد زمستی زایران نیآمدش یاد  
  بدو داد جان ودل افراسیاب همی با سیاوش نیآمدش خواب  
  وز آنپس همان شب بفرمود شاه بدآنکس که بودند در بزمگاه  ۱۳۸۵
  چنین گفت با شیده افراسیاب که چون سر برآرد زکوه آفتاب  
  تو با پهلوانان وخویشان من کسی کو بود مهتر انجمن  
  بشبگیر با هدیه وبا غلام گرانمایه اسپان زرّین ستام  
  سراسر بکاخ سیاوش روید هشیوار وبیدار وخامش روید  
  زلشکر همی هر کسی با نثار زدینار واز گوهر شاهوار  ۱۳۹۰
  بدین گونه پیش سیاوش بدند بپیشش نهادند وبنواختند  
  فراوان سپهبد فرستاد چیز وز این گونه یکهفته بگذشت نیز