شاهنامه (تصحیح ژول مل)/خوان اول: جنگ رخش با شیری

از ویکی‌نبشته

هفت خوان رستم

خوان اوّل

جنگ رخش با شیری

  برون رفت از آن پهلو نیمروز زپیش پدر گرد گیتی فروز  
  دو روزه بیکروز بگذاشتی شت تیره را روز پنداشتی  
  برینسان پی رخش ببرّیده راه بتابنده روز وشبان سیاه  
  تنش چون خورش جست وآمد بشور یکی دشت پیش آمدش پر زگور  ۳۰۰
  یکی گور را خواست بفشرد ران تگ گور شد با تگ او گران  
  کمند وپی رخش ورستم سوار نبد دد ودام را ازو زینهار  
  کمند کیانی بینداخت شیر بحلق اندر آورد گور دلیر  
  زپیکان تیر آتشی بر فروخت برآن خار و هیزم همی بر بسوخت  
  بر آن آتش تیز بریانش کرد از آن پس که بی توش و بی جانش کرد  ۳۰۵
  بخورد وبینداخت دور استخوان همین بود دیگ و همین بود خوان  
  لگام از سر رخش بر داشت خوار چراننده بگذاشت در مرغزار  
  یکی نیستان بستر خواب ساخت در بیم را جای ایمن شناخت  
  در آن نیستان بیشهٔ شیر بود که پیلی نیارست از آن نی درود  
  چو یک پاس بگذشت درّنده شیر به پیش کنام خود آند دلیر  ۳۱۰
  بنی بر یکی پیلتن خفته دید بر او یکی اسپ آشفته دید  
  نخست اسپرا گفت باید شکست چو خواهم خود آید سوارم بدست  
  سوی رخش رخشان بیآمد دمان چو آتش بجوشید رخش آن زمان  
  دو دست اندر آورد وزد بر سرش همان تیز دندان بپشت اندرش  
  همی زدش بر خاک تا پاره کرد ددیرا بدآن چاره بی چاره کرد  ۳۱۵
  چو بیدار شد رستم تیز چنگ جهان دید بر شیر درّنده تنگ  
  چنین گفت با رخش کای هوشیار که گفتت که با شیر کن کارزار  
  اگر تو شدی کشته بر دست اوی من این ببر واین مغفر جنگ جوی  
  چگونه کشیدم بمازندران کمند وکمان تیغ و گرز گران  
  سرم گر زخواب خوش آگه شدی ترا جنگ با شیر کوته شدی  ۳۲۰
  بگفت وبخفت وبر آسود دیر گو نامبردار و گرد دلیر  
  چو خورشید بر زد سر از تیره کوه تهمتن زخواب خوش آمد ستوه  
  تن رخش بسترد و زین بر نهاد زیزدان نیکی دهش کرد یاد