شاهنامه (تصحیح ژول مل)/خشم گرفتن مهراب بر سیندخت
ظاهر
خشم گرفتن مهراب بر سیندخت
| بکابل چو این داستان فاش گشت | سر مرزبان پر ز پرخاش گشت | |||||
| بر آشفت و سیندخترا پیش خواند | همه خشم رودابه بر وی براند | ۱۲۴۵ | ||||
| بدو گفت کاکنون جزین رای نیست | که با شاه گیتی مرا پای نیست | |||||
| که آرمت با دخت ناپاک تن | کشم زارتان بر سر انجمن | |||||
| مگر شاه ایران از آن خشم و کین | بیآساید و رام گردد زمین | |||||
| ز کابل که با سام یارد چخید | که خواهد همی زخم گرزش چشید | |||||
| چو سیندخت بشنید پیشش نشست | دل چارهجوی اندر اندیشه بست | ۱۲۵۰ | ||||
| یکی چاره آورد از دل بجای | که بد ژرف بین او بتدبیر و رای | |||||
| وزآن پس دوان دست کرده بکش | بیآمد بر شاه خورشید فش | |||||
| بدو گفت بشنو ز من یک سخن | چو دیگر یکی کامت آید بکن | |||||
| ترا خواسته گر ز بهر تنست | ببخش و بدان کین شب آبستنست | |||||
| اگر چند باشد شبی دیر باز | برو تیرگی هم نماند دراز | ۱۲۵۵ | ||||
| شود روز چون چشمه رخشان شود | جهان چون نگین بدخشان شود | |||||
| بدو گفت مهراب کز باستان | مزن در میان یلان داستان | |||||
| بگوی آن چه دانی و جانرا بکوش | و یا جامهٔ خون بتن بر بپوش | |||||
| بدو گفت سیندخت کای سرفراز | بود کت نیآید بخونم نیاز | |||||
| مرا رفت باید همی پیش سام | کشیدن مر این تیغ را از نیام | ۱۲۶۰ | ||||
| بگویم بدو آنچه گفتن سزد | خرد خام گفتارها را پزد | |||||
| ز من رنج جان و ز تو خواسته | سپردن بمن گنج آراسته | |||||
| بدو گفت مهراب که اینک کلید | غم گنج هرگز نباید کشید | |||||
| پرستنده و اسپ و تخت و کلاه | بیآرای و با خویشتن بر براه | |||||
| مگر شهر کابل نسوزد بما | چو پژمرده شد بر فروزد بما | ۱۲۶۵ | ||||
| چنین گفت سیندخت با نامدار | بخواهی روان خواسته خوار دار | |||||
| نباید که چون من بوم چاره جوی | تو رودابه را سختی آری بروی | |||||
| مرا در جهان بهرهٔ جان اوست | کنون با تو امروز پیمان اوست | |||||
| ندارم همی اندهٔ خویشتن | ازویست این درد و اندوه من | |||||
| یکی سخت پیمان ستد زو نخست | پس آنگه بمردی ره چاره جست | ۱۲۷۰ | ||||
| بیآراست تنرا بدیبا و زر | بدرّ و بیاقوت پرمایه بر | |||||
| پس از گنج مهراب بهر نثار | برون کرد دینار سیصد هزار | |||||
| بسیمین ستام آوریدند دو سی | از اسپان تازی و از پارسی | |||||
| ابا طوق زرّین پرستنده شست | یکی جام زر هر یکیرا بدست | |||||
| پر از مشک و کافور و یاقوت و زر | ز پیروزه و چند گونه گهر | ۱۲۷۵ | ||||
| صد اشتر همه مادهٔ سرخ موی | صد اشتر همه بارکش راه جوی | |||||
| یکی تاج پر گوهر شاهوار | ابا یاره و طوق و با گواشوار | |||||
| بسان سپهری یکی تخت زر | نشانده درو چند گونه گوهر | |||||
| رش خسروی بیست پهنای او | سوار سرافراز بالای او | |||||
| وزآن ژنده پیلان هندی چهار | همه جامه و فرش کردند بار | ۱۲۸۰ | ||||