شاهنامه (تصحیح ژول مل)/خشم کردن گودرز با طوس
ظاهر
خشم کردن گودرز با طوس
| برآشفت گودرز و گفت از مهان | همی طوس کم باد اندر جهان | |||||
| نمائیم او را که فرمان و تخت | کرا زیبد و فرّ اورنگ و بخت | |||||
| نبیر و پسر داشت هفتاد و هشت | بزد کوس از ایوان بمیدان گذشت | ۱۲۶۰ | ||||
| سواران جنگی ده و دو هزار | برفتند بر گستوانور سوار | |||||
| کس آمد بطوس سپهبد بگفت | که گودرز با کوس رفت از نهفت | |||||
| وزآنپس بیآمد سپهدار طوس | ببستند بر کوههٔ پیل کوس | |||||
| ببستند گردان فراوان میان | بپیش سپاه اختر کاویان | |||||
| چو گودرز را دید و چندان سپاه | بدو تیره شد روی خورشید و ماه | ۱۲۶۵ | ||||
| یکی تخت بر کوههٔ ژنده پیل | ز پیروزه تابان بکردار نیل | |||||
| جهانجوی کیسخرو تاجور | نشسته برآن تخت بسته کمر | |||||
| بگرد اندرش ژندهپیلان دویست | تو گفتی که اندر زمین جای نیست | |||||
| بر آن تخت میتاخت خسرو چو ماه | ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه | |||||
| ابا یارد و طوق و با گوشوار | بدست اندرون گرزهٔ گاوسار | ۱۲۷۰ | ||||
| غمی شد دل طوس و اندیشه کرد | که امروز اگر سازم اینجا نبرد | |||||
| بسی کشته آید ز هر دو سپاه | از ایران نه برخیزد این کینه گاه | |||||
| نباشد جز از کام افراسیاب | سر بخت ترکان برآید ز خواب | |||||
| بتوران رسد تخت شاهنشهی | سرآید همه روزگار بهی | |||||
| خردمند مردی و جوینده راه | فرستاد نزدیک کاوُس شاه | ۱۲۷۵ | ||||
| که از ما یکی گر برین دشت جنگ | نهد بر کمان چوب تیر خدنگ | |||||
| یکی کینه خیزد که افراسیاب | همه شب نبیند جزین را بخواب | |||||