شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رفتن گودرز و طوس پیش کاوس از بهر پادشاهی
ظاهر
رفتن گودرز و طوس پیش کاوُس از بهر پادشاهی
چو بشنید کاوُس گفتار راست | فرستاد کس هر دو آنرا بخواست | |||||
فرستاد از نزد کاوُس شاه | بیآمد بر پهلوان سپاه | |||||
بدو گفت نرم ای جهاندیده شیر | منه زهر برّنده در جام شیر | ۱۲۸۰ | ||||
بنه تیغ و بکشای بند از میان | نباید که این سوی آید زیان | |||||
شما پهلوانان ابی انجمن | بیآئید هر دو بنزدیک من | |||||
بشد طوس و گودرز نزدیک شاه | زبان بر کشادند بر پیش گاه | |||||
چنین گفت طوس ای گرانمایه شاه | که گر شاه سیر آمد از تاج و گاه | |||||
بفرزند باید که ماند جهان | بزرگی و دیهیم و گنج مهان | ۱۲۸۵ | ||||
چو فرزند باشد نبیره کلاه | چرا برنهد برنشیند بگاه | |||||
فریبرز با فرّ و برز کیان | میان بسته دارد چو شیر ژیان | |||||
بدو گفت گودرز کای کم خرد | ترا بخرد از مردمان نشمرد | |||||
بگیتی کسی چون سیاوش نبود | چنو راد و آزاد و رامش نبود | |||||
کنون این جهانجوی فرزند اوست | هم اویست گوئی بچهر و بپوست | ۱۲۹۰ | ||||
گر از تور دارد ز مادر نژاد | هم از تخم شاهی نپیچد ز داد | |||||
بایران و توران چنو مرد نیست | چنان خام گفتار از بهر چیست | |||||
دو چشمت ندیدست چون چهر اوی | چنان برز بالا و آن مهر اوی | |||||
بجیحون گذر کرد و کشتی نجست | بفرّ کیانی و رای درست | |||||
چو شاه آفریدون کز اروند رود | گذشت و بیآورد بکیتی فزود | ۱۲۹۵ | ||||
ز مردی و از فرهٔ ایزدی | ببندد دل و دست و چشم بدی | |||||
دگر کو بخون پدر بر میان | ببندد کمر همچو شیر ژیان | |||||
از ایران بگرداند این رنج و تاب | بود بر کفش هوش افرسیاب | |||||
مرا گفت در خواب فرّخ سروش | که فرّش نشاند از ایران خروش | |||||
چو آراید او تاج و تخت مهان | بر آساید از رنج و سختی جهان | ۱۳۰۰ | ||||
تو نوذر نژادی نه بیگانهٔ | پدر نیز بود و تو دیوانهٔ | |||||
سلیح من ار با منستی کنون | بر و یال گشتیت غرقه خون | |||||
بتیغ نبردی ترا خستمی | وزین گفت بیهوده وارستمی | |||||
میان کیان دشمنی افگنی | وزآن خویشتن در منی افگنی | |||||
شنهشاه داند بدآن کش هواست | دهد تخت شاهی که او پادشاست | ۱۳۰۵ | ||||
بدو گفت طوس ای خردمند پیر | سخن گوی لیکن تو نادلپذیر | |||||
اگر تو ز کشواد داری نژاد | منم طوس نوذر شه شاهزاد | |||||
وگر تیغ تو هست سندان شکاف | سنانم ببرّد دل کوه قاف | |||||
مرا و ترا گفت پیکار چیست | شهنشاه داند که خود شاه کیست | |||||
بدو گفت گودرز که چندین مگوی | که چندین نبینم ترا آبروی | ۱۳۱۰ | ||||
بکاوُس گفت ای جهاندیده شاه | تو دل را مگردان ز آئین و راه | |||||
دو فرزند پرمایه را پیش خوان | سزاوار گاهند هر دو جوان | |||||
ببین تا ز هر دو سزاوار کیست | که با برز و با فرّهٔ ایزدیست | |||||
بدو تاج بسپار و دل شاد دار | که فرزند بینی همی شهریار | |||||
بدو گفت کاوُس کین رای نیست | مرا هر دو فرزند بر دل یکیست | ۱۳۱۵ | ||||
یکی را چو من کرده باشم گزین | دل دیگر از من شود پر ز کین | |||||
یکی چاره سازم که هر دو ز من | نگیرند کین اندرین انجمن | |||||
دو فرزند ما را کنون بر دو خیل | بباید شدن تا در اردویل | |||||
بمرزی که آنجا دژ بهمن است | همه ساله پرخاش آهرمنست | |||||
برنجست از آهرمن ایزد پرست | نیارد بدآن مرز موبد نشست | ۱۳۲۰ | ||||
ازیشان یکی کآن بگیرد بتیغ | نداریم ازو گنج شاهی دریغ | |||||
شنیدند گودرز و طوس این سخن | که افگند سالار بیدار بن | |||||
بدآن هر دو گشتند همداستان | نزد زو نکوتر کسی داستان | |||||
بدآن همگنان دل بیاراستند | ز پیش سپهدار برخاستند |