شاهنامه (تصحیح ژول مل)/جنگ رستم با افراسیاب
ظاهر
جنگ رستم بافراسیاب
| چو رستم بدید آن چه قارن بکرد | چه گونه بود ساز چنگ ونبرد | |||||
| به پیچید عنان سوی زال زر | که بنمایم افراسیاب ای پدر | ۳۰ | ||||
| که پور پشنگ آن بداندیشه مرد | کجا جای گیرد بروز نبرد | |||||
| چه پوشد کجا بر فرازد درفش | که پیداست تابان درفش بنفش | |||||
| من امروز بند کمرگاه اوی | بگیرم بیآرم کشانش بروی | |||||
| بدو گفت زال ای پسر گوش دار | یک امروز با خویشتن هوش دار | |||||
| که آن ترک در جنگ فرّ اژدهاست | دم آهنج و در کینه ابر بلاست | ۳۵ | ||||
| درفش سیاهست وخفتان سپاه | از آهنش ساعد از آهن کلاه | |||||
| همه روی آهن گرفته بزر | درفشی سیه بسته بر خود بر | |||||
| ازو خویشتن را نگهدار سخت | که مردی دلیرست وبیدار بخت | |||||
| بدو گفت رستم که ای پهلوان | تو از من مدار ایچ رنجه روان | |||||
| جهان آفریننده یار منست | دل وتیغ وبازو حصار منست | ۴۰ | ||||
| برانگیخت پس رخش روئینه سم | برآمد خروشیدن گاو دم | |||||
| دمان رفت تا پیش توران سپاه | یکی نعره زد سیر لشکر پناه | |||||
| چو افراسیابش بهامون بدید | شکفتید از آن کودک نا رسید | |||||
| زگردان بپرسید که این اژدها | برین گونه از بند گشته رها | |||||
| کدامست که اینرا ندانم بنام | یکی گفت کین پور دستان سام | ۴۵ | ||||
| نه بینی که با گرز سام آمدست | جوانست وجویای نام آمدست | |||||
| به پیش سپاه آمد افراسیاب | چو کشتی که موجش بر آرد از آب | |||||
| چو رستم ورا دید بفشرد ران | بگردن بر آورد گرز گران | |||||
| چو تنگ اندر آورد با او زمین | فرو کرد گرز گرانرا بزین | |||||
| ببند کمرش اندر آویخت چنگ | جدا کردش از پشت زین خدنگ | ۵۰ | ||||
| همی خواست بردن به پیش قباد | دهد روز جنگ نخستینش یاد | |||||
| زسنگ سپهدار وچنگ سوار | نیآمد دوال کمر پایدار | |||||
| گسست وبخاک اندر آمد سرش | سواران گرفتند گرد اندرش | |||||
| سپهبد چو از چنگ رستم بجست | بخائید رستم همی پشت دست | |||||
| چرا گفت نگریفتمش زیر کش | همی با کمر ساختم بند وبش | ۵۵ | ||||
| چو آواز زنگ آمد از پشت پیل | خروشیدن کوس از چند میل | |||||
| یکی مژده بودند نزدیک شاه | که رستم بدرّید قلب سپاه | |||||
| بنزد سپهدار ترکان رسید | درفش سپهدار شد ناپدید | |||||
| گرفتش کمربند وافگند خوار | خروشی برآمد زترکان بزار | |||||
| گرفتند گردش دلاور سران | پیاده ببردنش آن سروارن | ۶۰ | ||||
| سپهدار ترکان بشد زیر دست | یکی بارهٔ تیز تگ بر نشست | |||||
| برآمد وراه بیابان گرفت | سپهرا رها کرد وخود جان گرفت | |||||
| چو این مژده بشنید ازو کیقباد | بفرمود تا لشکرش همچو باد | |||||
| بیک باره بر خیل توران زنند | بر وبیخ ایشان زبن بر کنند | |||||
| زجای اندر آمد چو آتش قباد | بجنبید لشکر چو دریا بباد | ۶۵ | ||||
| زدست دگر زال ومهراب شیر | برفتند پرخاشجوی ودلیر | |||||
| برآمد خروشیدن دار وگیر | درخشیدن خنجر وزخم تیر | |||||
| بر آن ترک زرّین وزرّین سپر | غمین شد سر از چاک چاک تبر | |||||
| تو گفتی که ابری برآمد زگنج | زغنگرف نیرنگ زد بر ترنج | |||||
| فرو رفت وبر رفت روز نبرد | بماهی نم خون وبر ماه گرد | ۷۰ | ||||
| زسمّ ستوران بر آن پهن دشت | زمین شش شد وآسمان گشت هشت | |||||
| نگه کرد فرزندرا زال زر | بدآن نام بردار بازو وبر | |||||
| زشادی دل اندر برش بر طپید | که رستم بدانسان هنرمند دید | |||||
| برید ودرید وشکست وببست | یلان را سر وسینه وپا ودست | |||||
| هزار وصد وشصت گرد دلیر | بیک حمله شد کشته در جنگ شیر | ۷۵ | ||||
| برفتند ترکان زپیش مغان | کشیدند لشکر سوی دامغان | |||||
| از آنجا بجیحون نهادند روی | خلیده دل وباغم و گفت گوی | |||||
| شکسته سلچ وگسسته کمر | نه بوق ونه کوس ونه پای ونه سر | |||||
| همه پهلوانان ایران سپاه | زره بازگشتند بنزدیک شاه | |||||
| همه هریک از گنج کشته ستوه | گرفته زترکان گروها گروه | ۸۰ | ||||
| بجا آمدند آن سپاه مهان | شدند آفرین خوان بشاه جهان | |||||
| وزین مرز رستم چو برگشت باز | بیآمد بر شاه ایران فراز | |||||
| نشاندش بیک دست خود نامور | بدست دگر نامدار زال زر | |||||