شاهنامه (تصحیح ژول مل)/بازگشتن کنیزگان به نزد رودابه

از ویکی‌نبشته

بازگشتن کنیزگان بنزد رودابه

  برفتند خوبان و برگشت زال شبی دیربازان ببالای سال  
  رسیدند خوبان بدرگاه کاخ بدست اندرون هر یک از گل دو شاخ  
  نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ  ۵۹۰
  که بیگه ز درگاه بیرون شوید شگفت آیدم تا شما چون شوید  
  بتان پاسخشرا بیآراستند بدلتنگی از جای برخاستند  
  که امروز روز دگر گونه نیست بباغ گلان دیو واژونه نیست  
  بهار آمد از گلستان گل چنیم ز روی زمین شاخ سنبل چنیم  
  نگهبان در گفت که امروز کار نباید گرفتن بدآن هم شمار  ۵۹۵
  که زال سپهبد بکابل نبود زمین پر ز خرگاه و لشکر نبود  
  نبینید که از کاخ کابل خدای بزین اندر آورد بشبگیر پای  
  همه روزش آمد شدن پیش اوست گه هستند با یکدیگر سخت دوست  
  اگرتان ببیند چنین گل بدست کند بر زمین تان هم آنگاه پست  
  شدند اندر ایوان بتان طراز نشستند با ماه و گفتند راز  ۶۰۰
  که هرگز ندیدیم زین گونه شید رخی همچو گل روی و مویش سفید  
  بر افروخت رودابه را دل ز مهر به امّید آن تا ببیندش چهر  
  نهادند دینار و گوهرش پیش بپرسید رودابه از کم و بیش  
  که چون بود تان کار با پور سام بدیدن بهست ار به آواز و نام  
  پری چهره هر پنج بشتافتند چو با ماه جای سخن یافتند  ۶۰۵
  که زال آن سوار جهان سربسر نباشد چنو کس به آئین و فر  
  که مردیست بر سان سرو سهی همش زیب و هم فرّ شاهنهشی  
  همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میان لاغر و بر فراخ  
  دو چشمش چو دو نرگس آبگون لبانش چو بسَد رخانش چو خون  
  کف و ساعدش چون گف شیر نرّ هشیوار و موبد دل و شاه فرّ  ۶۱۰
  سراسر سپیدست مویش بسر از آهو همینست و اینست فر  
  رخ و جعد آن پهلوان جهان چو سیمین زره بر گل ارغوان  
  که گوئی همی آنچنان بایدی وگر نیستی مهر نفزایدی  
  بدیدار تو داده‌ایمش نوید گه بازگشتن دلش پر امید  
  کنون چارهٔ کار مهمان بساز بفرمای تو با چه گردیم باز  
  چنین گفت با بندگان سرو بن که دیگر شدستی برای و سخن  
  همان زال کو مرغ پرورده بود چنان پیر سر بود و پژمرده بود  
  برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبا رخ و پهلوان  
  رخ من به پیشش بیآراستید بگفتید و از پس بها خواستید  
  همیگفت و یک لب پر از خنده داشت رخان همچو گلنار آگنده داشت  ۶۲۰
  چنین گفت پس بانوی بانوان پرستندهٔ را کز ایدر دوان  
  بمژده شبانگه سوی او شوید بگوئید و گفتار او بشنوید  
  که کامت بیآمد بیآرای کار بیآ تا ببینی مهی پر نگار  
  پرستنده با بانوی ماهروی چنین گفت کاکنون ره چاره جوی  
  که یزدان هر آن چت هوا بود داد سرنجام این کار فرخنده باد  ۶۲۵
  همی کار سازید رودابه زود نهانی ز خویشان او هر که بود  
  یکی خانه بودش چو خرّم بهار ز چهر بزرگان برو بر نگار  
  بدیبای چینی بیآراستند طبقهای زرّین بپیراستند  
  می و مشک برآمیختند عتیق و زبرجد فرو ریختند  
  بنفشه گل و نرگس و ارغوان سمن شاخ و سوسن بدیگر کران  ۶۳۰
  همه زرّ و پیروزه بد جام شان بروشن گلاب اندر آشام شان  
  از آن خانهٔ دخت خورشید روی برآمد همی تا بخورشید بوی