شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر
ظاهر
آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر
پس آنگه زمرگ منوچهر شاه | بشد آگهی تا بتوران سپاه | |||||
وز آن رفتن وکار نوذر همان | یکایک بگفتند با بدگمان | |||||
چو بشنید سالار توران پشنگ | چنان خواست کآید به ایران بجنگ | ۷۵ | ||||
بسی کرد یاد از پدر زادشم | هم از تور بر زد یکی تیز دم | |||||
زگاه منوچهر واز لشکرش | زگردان وسالار واز کشورش | |||||
همه نامداران کشورشرا | بخواند وبزرگان لشکرشرا | |||||
چو اغریر وگرسیوز وبارمان | چو کلباد جنگی هژبر ژیان | |||||
سپهبدش چون ویسهٔ تیز چنگ | که سالار بد بر سپاه پشنگ | ۸۰ | ||||
جهان پهلوان پورش افراسیاب | بخواندش بنزدیک وآمد شتاب | |||||
سخن راند از تور واز سلم وگفت | که کین زیر دامن نشاید نهفت | |||||
سری را کجا مغز جوشیده نیست | برو بر چنان کار پوشیده نیست | |||||
که با ما چه کردند ایرانیان | بدی را ببستند یکسر میان | |||||
کنون روز تیزی وکین جستنست | رخ از خون دیده گه شستن است | ۸۵ | ||||
چه گوئید اکنون چه پاسخ دهید | یکی رای فرّخ بدین بر نهید | |||||
زگفت پدر مغز افراسیاب | بجوشید وآمد سرش پر شتاب | |||||
به پیش پدر شد کشاده زبان | دل آگنده از کین کر بر میان | |||||
که شایستهٔ جنگ شیران منم | هم آورد سالار ایران منم | |||||
اگر زادشم تیغ برداشتی | جهانرا چنین خوار نگذشتی | ۹۰ | ||||
میان ار ببستی بکین آوری | به ایران بکردی همی سروری | |||||
کنون هر چه مانیده بود از نیا | زکین جستن از جنگ واز کیمیا | |||||
کشادنش بر تیغ تیز منست | گه شورش ورستخیز منست | |||||
بمغز پشنگ اندر آمد شتاب | چو دید آن سهی قدّ افراسیاب | |||||
بر وبازوی شیر وهم زور پیل | وزو سایه افگنده بر چند میل | ۹۵ | ||||
زبانش بکردار برّنده تیغ | چو دریا برو کف چو بارنده میغ | |||||
بفرمود تا برکشد تیغ جنگ | به ایران شود با سپاه پشنگ | |||||
سپهبد چو شایسته بیند پسر | سزد گر برآرد بخورشید سر | |||||
پس از مرگ باشد مرورا بجای | همی بام اورا بدارد بپای | |||||
زپیش پشنگ آمد افراسیاب | دلی پر زکینه سری پر شتاب | ۱۰۰ | ||||
در گنج آگنده را باز کرد | سپه را بکارزار همه ساز کرد | |||||
چو شد ساخته کار جنگ آزمای | بکاخ آمد اغریرث رهنمای | |||||
به پیش پدر شد پر اندیشه دل | نکو رای بودی همیشه بدل | |||||
چنین گفت کای کار دیده پدر | زترکان بمردی برآورده سر | |||||
منوچهر از ایران اگر گم شدست | سپهرا سری سام نیرم شدست | ۱۰۵ | ||||
چو کشواد وچون قارن رزم زن | چنین نامداران آن انجمن | |||||
تو دانی چه بر سلم وتور سترگ | چه آمد از آن تیغ زن پیر گرگ | |||||
نیا زادشم شاه توران سپاه | که ترکش همی سود بر چرخ ماه | |||||
ازین در سخن هیچ گونه نراند | به آرام بر نامهٔ کین نخواند | |||||
اگر ما نشوریم بهتر بود | کزین شورش آشوب کشور بود | ۱۱۰ | ||||
چنین داد پاسخ پسر را پشنگ | که افراسیاب آن دلاور نهنگ | |||||
یکی نرّه شیرست روز شکار | یکی پیل جنگی گه کارزار | |||||
نبیره که کین نیارا نجست | سزد گر نحوانی نژادش درست | |||||
ترا نیز با او بباید شدن | بهر بیش وکم رای فرّخ زدن | |||||
چو از دامن ابر چین گم شود | بیابان زباران پر از نم شود | ۱۵۵ | ||||
چراگاه اسپان شود کوه ودشت | گیاها زیال کیان برگذشت | |||||
جهان سبز گردد سراسر زخوید | بهامون سراپرده باید کشید | |||||
دل شاد بر سبزه وگل برید | سپهرا همه سوی آمل برید | |||||
دهستان وگرگان در زیر نعل | بکوبید واز خون کنید آب نعل | |||||
منوچهر از آنجایگه جنگجوی | بکینه سوی تور بنهاد روی | ۱۲۰ | ||||
از آن جاه سپاهی چو ابر سیاه | بیآمد بر ما بدین رزمگاه | |||||
شما نیز باید که هم زین نشان | بر آرید گرد از سر سر کشان | |||||
سپهرا ازو بود در ایران پناه | بدو گشت آراسته تختگاه | |||||
از ایران چو او گم شد اکنون چه باک | نیرزند آنان یکی مشت خاک | |||||
زنوذر مرا در دل انیشه نیست | که نوذر جوانست وبر بیشه نیست | ۱۲۵ | ||||
بکوشید با قارن رزم زن | دگر گرد گرشاسپ از آن انجمن | |||||
مگر دست یابید بر دشت کین | بر این دو سرافراز ایران زمین | |||||
روان نیاگان ما خوش کنید | دل بد سگالان پر آتش کنید | |||||
چنین گفت با نامور جنگجوی | که من خون زکین اندر آرم بجوی |