شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر
ظاهر
آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر
| بسلم و بتور آمد این آگهی | که شد روشن آن تخت شاهنشهی | |||||
| دل هر دو بیداد شد پر نهیب | که اختر همی رفت سوی نشیب | |||||
| نشستند هر دو پر اندیشگان | شده تیره روز جفاپیشگان | |||||
| یکایک بر آن رای شان شد درست | کز آن روی شان چاره بایست جست | ۶۴۵ | ||||
| که سوی فریدون فرستند کس | بپوزش کجا چاره این بود و بس | |||||
| بجستند از آن انجمن هر دو آن | یکی پاک دل مرد چیره زبان | |||||
| بدآن مرد با رای و با هوش و شرم | بگفتند بالا ببسپار گرم | |||||
| در گنج خاور کشادند باز | چو دیدند هول نشیب از فراز | |||||
| زگنج کهن تاج زر خواستند | همه پشت پیلان بیآراستند | ۶۵۰ | ||||
| برگردونها بر چه مشک و عنبر | چه دیبا و دینار و چه خزّ و حریر | |||||
| ابا پیل گردنکش ورنگ و بوی | زخاور به ایران نهادند روی | |||||
| هر آنکس که بد بر در شهریار | یکایک فرستادشان یادگار | |||||
| چو پردخته شان شد دل از خواسته | فرستاده آمد بر آراسته | |||||
| بدادند نزد فریدون پیام | نخست از جهاندار بردند نام | ۶۵۵ | ||||
| که جاوید باد آفریدون گرد | که فرّ کنی ایزد او را سپرد | |||||
| سرش سبز باد وقتش ارجمند | منش برگذشته زچرخ بلند | |||||
| پیامی گزارم زهر دو رهی | بدین برز درگاه شاهنشهی | |||||
| بدآن کآن دو بدخواه بیدادگر | پر از آب دیده زشرم پدر | |||||
| پشیمان شده داغ دل پر گناه | همی سوی پوزش بیابند راه | ۶۶۰ | ||||
| ازیرا کجا چشم ایشان نبود | که گفتارشان کس تواند شنود | |||||
| چه گفتند دانندگان خرد | که هر کس که بد کرد کیفر برد | |||||
| بماند بتیمار و دل پر زدرد | چو ما ماندهایم ای شه زاد مرد | |||||
| نوشته چنین بود مان از بوش | برسم بوش اندر آمد روش | |||||
| هزبر جهانسوز و نرّ اژدها | زدلم قضا هم نیابد رها | ۶۶۵ | ||||
| ودیگر که فرمان بی پاک دیو | ببرّد دل از بیم کیهان خدیو | |||||
| بما بر چنین چیره شد رای اوی | که مغز دو فرزانه جای اوی | |||||
| همی چشم داریم از آن تاجور | که بخشایش آرد بما بر مگر | |||||
| اگر چه بزرگست ما را گناه | به بی دانشی بر نهد پیشگاه | |||||
| و دیگر بهانه سپهر بلند | که گاهی پناهست و گاهی گزند | ۶۷۰ | ||||
| سوم دیو که اندر میان چون نوند | میان بسته دارد زبهر گزند | |||||
| اگر پادشارا سر از کین ما | شود پاک و روشن شود دین ما | |||||
| منوچهر را با سپاهی گران | فرستند بنزدیک خواهشگران | |||||
| بدآن تا چو بنده به پیشش بپای | بباشیم جاوید اینست رای | |||||
| مگرکآن درختی که از کین برست | به آب دو دیده ترا بیم شست | ۶۷۵ | ||||
| بپوسیم تا آب و رنجش دهیم | چو تازه شود تاج و گنجش دهیم | |||||