شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آمدن گرسیوز نزد سیاوش

از ویکی‌نبشته

آمدن گرسیوز نزد سیاوش

  بیآورد گرسیوز آن خواسته که روی زمین زو شد آراسته  
  دمان تا لب رود جیحون رسید زگردان فرستادهٔ برگزید  ۸۶۰
  بدآن تا رساند بشاه آگهی که گرسیوز آمد بدآن فرّهی  
  بکشتی بیکروز بگذاشت آّب بیآمد سوی بلخ دل پر شتاب  
  فرستاده آمد بدرگاه شاه گفتش که گرسیوز آمد براه  
  سیاوش گو پیلتن را بخواند وزین داستان چند گونه براند  
  چو گرسیوز آمد بدرگاه شاه بفرمود تا بر کشادند راه  ۸۶۵
  سیاوش ورا دید بر پای خاست بخندید وبسیار پوزش بخواست  
  ببوسید گرسیوز از دور خاک رخش پر زشرم ودلش پر زباک  
  سیاوخش بنشاندش زیر تخت زافراسیابش بپرسید سخت  
  چو بشنید گرسیوز از شاه نو بدید آن سر وافسر وگاه نو  
  برستم چنین گفت که افراسیاب چو از تو خبر یافت اندر شتاب  ۸۷۰
  یکی یادگاری بنزدیک شاه فرستاد وآن هست با من براه  
  بفرمود تا هدیه برداشتند بچشم سیاوخش بگذاشتند  
  زدروازهٔ شهر تا بارگاه درم بود واسپ وغلام وسپاه  
  کس اندازه نشناخت آنرا که چند ردینار واز تاج وتخت بلند  
  غلامان همه با کلاه وکمر پرستنده با یاره وطوق زر  ۸۷۵
  پسند آمدش سخت وبکشاد روی نگه کرد وبشنید پیغام اوی  
  تهمتن بدو گفت یکهفته شاد بباشیم تا پاسخ آریم یاد  
  بدین خواهش اندیشه باید بسی همان نیز پرسیدن از هر کسی  
  چو بشنید گرسیوز آن گفتگوی بمالید بر تخت او موی وروی  
  یکی خانه اورا بیآراستند بدیبا وخوالیگران خواستند  ۸۸۰
  سیاوخش با رستم پیلتن برفتند دور از بر انجمن  
  نشستند بیدار بهر دو بهم سگالش گرفتند بر بیش وکم  
  از آن کار شد پیلتن بدگمان کز آن گونه گرسیوز آمد دمان  
  طلایه بهر سو برون تاختند چنان جون ببایست بر ساختند  
  سیاوش زرستم بپرسید وگفت که این راز بیرون کنیم از نهفت  ۸۸۵
  که این آشتی جستن از بهر چیست نگه کن که تریاک این زهر چیست  
  زپیوستهٔ خون بنزدیک ما ببین تا کدامست صد نامجوی  
  گروگان فرستد بنزدیک ما کند روشن این رای تاریک ما  
  نبینی که از ما غمی شد زبیم همی طبل کوبد بزیر گلیم  
  چو این کرده باشیم نزدیک شاه فرستاد باید یکی نیکخواه  ۸۹۰
  برد نزد او زین سخن آگهی مگز مغز او آید از کین تهی  
  چنین گفت رستم که اینست رای جزین روی پیمان نیآید بجای