شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/گفتار اندر ستایش خرد
ظاهر
گفتار اندر ستایش خرد
کنون ای خردمند ارجِ خرد | بدین جایگه گفتن اندر خورد | |||||
بگو تا چه داری بیار از خرد | که گوش نیوشنده زو برخورد | |||||
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد | ستایش خرد را به از راه داد | |||||
خرد افسر شهریاران بود | خرد زیور نامداران بود | |||||
خرد زندهٔ جاودانی شناس | خرد مایهٔ زندگانی شناس | |||||
خرد رهنمای و خرد دلگشای | خرد دست گیرد بهر دو سرای | |||||
ازو شادمانی وزو مردمیست | ازویت فزونی وزویت کمیست | |||||
خرد تیره و مرد روشن روان | نباشد همی شادمان یک زمان | |||||
چه گفت آن هنرمند مردِ خرد | که دانا ز گفتار او برخورد | |||||
کسی کو خرد را ندارد ز پیش | دلش گردد از کردهٔ خویش ریش | |||||
هشیوار دیوانه خواند ورا | همان خویش بیگانه خواند ورا | |||||
ازوئی بهر دو سرای ارجمند | گسسته خرد پای دارد به بند | |||||
خرد چشم جان است چون بنگری | تو بی چشم شادان جهان نسپری | |||||
نخست آفرینش خرد را شناس | نگهبانِ جان است و وانِ سپاس | |||||
سپاس تو گوش است و چشم و زبان | کزین سه رسد نیک و بد بیگمان | |||||
خرد را و جان را که یارد ستود | و گر من ستایم که یارد شنود | |||||
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود | ازین پس بگو کافرینش چه بود | |||||
توئی کردهٔ کردگارِ جهان | شناسی همی آشکار و نهان | |||||
همیشه خرد را تو دستور دار | بدو جانت از ناسزا دور دار | |||||
بگفتار دانندگان راه جوی | به گیتی بپوی و بهر کس بگوی | |||||
ز هر دانشی چون سخن بشنوی | ز آموختن یک زمان نغنوی | |||||
چو دیدار یابی بشاخ سخن | بدانی که دانش نباید به بن |