شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/پیغام سلم و تور نزد فریدون

از ویکی‌نبشته

پیغام سلم و تور نزد فریدون

  چو دادند نزد فریدون پیام نخست از جهاندار بردند نام  
  که جاوید باد آفریدون گرد که فرّ کئی ایزد او را سپرد  
  سرش سبز باد و تنش ارجمند منش بر گذشته ز چرخ بلند  
  پیامی گزارم ز هر دو رهی بر آئین درگاهِ شاهنشهی  
  بدان کان دو بدخواه بیدادگر پر از آب دیده ز شرم پدر  
  پشیمان شده داغ دل پر گناه همی سوی پوزش بجویند راه  
  ازایرا کجا چشم آنسان نبود که گفتارشان کس تواند شنود  
  چه گفتند گفتند کای پر خرد هر آنکس که بد کرد کیفر برد  
  بماند به تیمار دل پر ز درد چو ما مانده‌‎ایم ای شهِ زادمرد  
  نوشته چنین بودمان از بوش برسم بوش اندر آمد روش  
  هژبر جهانسوز و نر اژدها ز دام قضا هم نیابد رها  
  و دیگر که ناپاک بی‌باک دیو بریده دل از ترس کیهان خدیو  
  بما بر چنین چیره شد رای اوی که مغز دو فرزانه شد جای اوی  
  همی چشم داریم ازان تاجور که بخشایش آرد بما بر مگر  
  اگر چه بزرگ است ما را گناه به بی‌دانشی بر نهد پیشگاه  
  و دیگر بهانه سپهرِ بلند که گاهی پناه است و گاهی گزند  
  سوم دیو کاندر میان چون نوند میان بسته دارد ز بهر گزند  
  اگر پادشه را سر از کین ما شود پاک روشن شود دین ما  
  منوچهر را با سپاه گران فرستد به نزدیک خواهشگران  
  بدان تا چو بنده به پیشش بپای بباشیم جاوید و این است رای  
  مگر کان درختی که از کین برست بآب دو دیده توانیم شست  
  بپوئیم تا آب و رنجش دهیم چو تازه شود تاج و گنجش دهیم  
  فرستاده آمد دل پر سخن سخن را نه سر بود پیدا نه بن  
  ابا پیل و با گنج و با خواسته بدرگاهِ شاه آمد آراسته  
  بشاه آفریدون رسید آگهی بفرمود تا تختِ شاهنشهی  
  بدیبای چینی بیاراستند کلاه کیانی به پیراستند  
  نشست از بر تخت پیروز شاه چو سروِ سهی بر سرش گرد ماه  
  ابا تاج و با طوق و با گوشوار چنان چون بود در خورِ شهریار  
  خجسته منوچهر بر دست شاه نشسته بسر بر نهاده کلاه  
  دو رویه بزرگان کشیده رده بطوق و بزنجیر زرّین زده  
  بزرّین عمود و بزرّین کمر زمین کرده خورشیدگون سربسر  
  بیکدست بر بسته شیر و پلنگ بدست دگر ژنده پیلان جنگ  
  برون آمد از کاخ شاپورِ گرد فرستادهٔ سلم را پیش برد  
  فرستاده چون دید درگاهِ شاه پیاده دوان اندر آمد براه  
  چو نزدیکِ شاه آفریدون رسید سرِ تاج و تخت بلندش بدید  
  ز بالا فرو برد سر پیش اوی همی بر زمین بر بمانید روی  
  گرانمایه شاهِ جهان کدخدای بفرمود او را سزاوار جای  
  فرستاده بر شاه کرد آفرین که ای نازش تخت و تاج و نگین  
  زمین گلشن از پایهٔ تخت تست هوا روشن از مایهٔ بخت تست  
  همه بندهٔ خاک پای توایم همه پاک زنده برای توایم  
  چو بر آفرین شاه بکشاد چهر فرستاده پیشش بگسترد مهر  
  کشاده زبان مردِ بسیار هوش بدو داد شاهِ جهاندار گوش  
  پیام دو خونی بگفتن گرفت همه راستی‌ها نهفتن گرفت  
  * بگفتش بدان شاه کشته پسر پیام دو فرزند بیدادگر  
  * که ما بندهٔ خاکِ پای توایم ستاده به تدبیر و رای توایم  
  ز کردارِ بد پوزش آراستن منوچهر را نزد خود خواستن  
  میان بستن او را بسانِ رهی سپردن بدو تاج و تختِ مهی  
  خریدن ازو باز خونِ پدر بدیبا و دینار و تاج و کمر  
  فرستاده گفت و سپهبد شنید مرآن گفت را پاسخ آمد پدید