شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/پاسخ شاه یمن بفرستاده فریدون
ظاهر
پاسخ شاه یمن بفرستادهٔ فریدون
| چو بشنید از کاردانان سخن | نه سردید آنرا به گیتی نه بن | |||||
| فرستادهٔ شاه را پیش خواند | فراوان سخنها بچربی براند | |||||
| که من شهریارِ ترا کهترم | بهر چه او بفرمود فرمان برم | |||||
| بگویش که گرچه تو هستی بلند | سه فرزند تو برتو هست ارجمند | |||||
| پسر خود گرامی بود شاه را | بویژه که زیبا بود گاه را | |||||
| سخن هر چه گفتی پذیرم همی | ز فرزند اندازه گیرم همی | |||||
| اگر پادشا دیده خواهد ز من | و گر دشت گردان و تخت یمن | |||||
| مرا خوارتر چون سه فرزند خویش | نه بینم بهنگام بایست پیش | |||||
| پس ار شاه را این چنین است کام | نشاید زدن جز بفرمانش گام | |||||
| بفرمان شاه این سه فرزند من | برون آنکه آید ز در بند من | |||||
| کجا من به بینم سه شاه ترا | فروزندهٔ تاج و گاه ترا | |||||
| بیایند شادان بنزدیکِ من | شود روشن این خانِ تاریک من | |||||
| شود شادمان دل بدیدارِشان | به بینم روانهای بیدارِشان | |||||
| چو بینم که دلشان پر از داد هست | بزنهارشان دست گیرم بدست | |||||
| پس آنگه سه روشن جهانبینِ من | بدیشان سپارم بآئین من | |||||
| گر آید بدیدار ایشان نیاز | فرستم سبکشان برِ شاه باز | |||||
| سراینده جندل چو پاسخ شنید | ببوسید تختش چنان چون سزید | |||||
| پر از آفرین لب ز ایوان اوی | سوی شهریار جهان کرد روی | |||||
| بیامد چو نزد فریدون رسید | بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید | |||||
| سه فرزند را خواند شاهِ جهان | نهفته برون آورید از نهان | |||||
| ازان رفتن جندل و رای خویش | سخنها همه پاک بنهاد پیش | |||||
| چنین گفت کین شهریار یمن | سرِ انجمن سروِ سایه فکن | |||||
| چو ناسفته گوهر سه دخترش بود | نبودش پسر دختر افسرش بود | |||||
| سروش ار بیابد چو ایشان عروس | مگر پیش هر سه دهد خاکبوس | |||||
| ز بهرِ شما هر سه را خواستم | سخنهای بایسته آراستم | |||||
| کنون تان بر او بباید شدن | ز هر بیش و کم رای فرّخ زدن | |||||
| سراینده باشید و بسیارهوش | بگفتار او برنهاده دوگوش | |||||
| بخوبی سخنهاش پاسخ دهید | چو پرسد سخن رای فرّخ نهید | |||||
| ازیرا که پروردهٔ پادشا | نباید که باشد مگر پارسا | |||||
| سخنگوی روشن دل و پاکدین | بکاری که پیش آیدش پیشبین | |||||
| زبان راستی را بیاراسته | خرد داشته عقل پیراسته | |||||
| شما هر چه گویم ز من بشنوید | اگر کار بندید خرّم شوید | |||||
| یکی ژرفبین است شاهِ یمن | که چون او نباشد بهر انجمن | |||||
| همش گنج بسیار و هم لشکر است | همش دانش و رای و هم افسر است | |||||
| نباید که یابد شما را زبون | بکار آورد مرد دانا فسون | |||||
| بروز نخستین یکی بزمگاه | بسازد شما را دهد پیش گاه | |||||
| سه خورشید رخ را چو باغ بهار | بیارد پر از رنگ و بوی و نگار | |||||
| نشاند بران تخت شاهنشهی | سه خورشید رخ را چو سروِ سهی | |||||
| ببالا و دیدار هر سه یکی | که از مه ندانند باز اندکی | |||||
| ازین هر سه کهتر بود پیش رو | مهین از پس و در میان ماه نو | |||||
| نشیند کهین نزد مهتر پسر | مهین باز نزد کهین تاجور | |||||
| میانه نشیند هم اندر میان | بدان کت ز دانش نیاید زیان | |||||
| بپرسد شما را کزین سه همال | کدامین شناسید مهتر بسال | |||||
| میانه کدام است و کهتر کدام | بباید بدین گونهتان برد نام | |||||
| بگوئید کان برترین کهتر است | مهین را نشستن نه اندر خور است | |||||
| میانه خود اندر میانست راست | برآمد ترا کار و پیکار کاست | |||||
| بدین گونه رانید یکسر سخن | ز خورشید رویانِ سروِ چمن | |||||
| بدین گفتنیهای من بگروید | هم این رازهای مرا بشنوید | |||||
| که فرهنگتان هست و ارج هنر | بدانید این را همه در بدر | |||||
| گرانمایه و پاک هر سه گهر | همه دل نهاده بگفت پدر | |||||
| ز پیش فریدون برون آمدند | پر از دانش و پرفسون آمدند | |||||
| بجز رای و دانش چه اندر خورد | پسر را که چونان پدر پرورد | |||||
| سوی خانه رفتند هر سه چو باد | شب آمد بخفتند پیروز و شاد | |||||