پرش به محتوا

شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/نامه منوچهر نزد فریدون با سر تور

از ویکی‌نبشته

نامهٔ منوچهر نزد فریدون با سر تور

  نخست آفرین بر جهاندار کرد که بختی چنان خفته بیدار کرد  
  سپاس از جهاندار فریاد رس نگیرد بسختی جز او دست کس  
  که او رهنمایست و هم دل کشای که جاوید باشد همیشه برای  
  دگر آفرین بر فریدون بُرز خداوند تاج و خداوند گرز  
  همش داد و دین است و هم فرهی همش نام و هم گنج شاهنشهی  
  همه راستی راست از بخت اوی همه فرّ و زیبای از تخت اوی  
  بفرمان دادار داد آفرین جهان شد ز دادش پر از آفرین  
  رسیدم بفرت بتوران زمین سپه برکشیدیم و جستیم کین  
  سه جنگ گران کرده شد در دو روز چه در شب چه با هور گیتی فروز  
  از ایشان شبیخون و از ما کمین کشیدیم و جستیم هرگونه کین  
  به پیروزی نامور شهریار بر آوردم از دشمنان ما دمار  
  همان تور بدکار برگشته بخت ابا صد هزاران سوارن سخت  
  شنیدم که ساز شبیخون گرفت به بیچارگی راه افسون گرفت  
  کمین ساختم در پس پشت اوی نماندم بجز باد در مشت اوی  
  یکایک چو از جنگ برکاشت روی پی اندر گرفتم رسیدم بدوی  
  بخفتانش بر نیزه بگذاشتم چو باد از سر زینش برداشتم  
  بیفگندمش چون یکی اژدها بریدم سرش زان تن بی بها  
  فرستادم اینک به نزد نیا بسازم کنون سلم را کیمیا  
  چنان چون سرِ ایرج شهریار بتابوت زر اندر افگند خوار  
  برو بر نه بخشود و شرمش نداشت جهان آفرینم برو برگماشت  
  رهاندم ز تن همچنان جان اوی که ویران کنم کشور خان اوی  
  سر او به نیزه فرستادمت ز دل بند اندوه بکشادمت  
  بسازم همان کار سلم بزرگ روم بر سرش هم چو بر میش گرگ  
  اگر سلم در ژرف دریا شود و گر بر فلک چون ثریا شود  
  بچنگ آرمش سر ببرّم ز تن بسازم ورا کام شیران کفن  
  بنامه درون چون همه کرد یاد هیونی برافکند بر سان باد  
  فرستاده آمد رخی پر ز شرم ز شرم فریدون پر از آب گرم  
  که چون برد خواهد سر شاه چین بریده بر شاه ایران زمین  
  که فرزند هر چند پیچد ز دین بسوزد بمرگش پدر همچنین  
  گنه بس گران بود پوزش نبرد و دیگر که کین خواه نو بود و گرد  
  بیامد فرستادهٔ شوخ روی سر تور بنهاد در پیش اوی  
  فریدونِ کی بر منوچهر بر همی آفرین خواند از دادگر