سلامان و ابسال/نعت خواجه
ظاهر
(نعت خواجهٔ که طوق بندگیش رِبقهٔ گردن سربلندان)
(است و داغ غلامیش نشان دولت ارجمندان)
خواجهٔ کِش خیل شاهان بندهاند | حلقهٔ حکمش بگوش افگندهاند | |||||
مقبلان را قبلهٔ جان روی اوست | کعبهٔ امید خاک کوی اوست | |||||
۴۵ | کویش آمد کعبهٔ هر محرمی | کعبه را نبود گزیر از زمزمی | ||||
زمزم آن چشمهای پرنم است | آبروی عارفان زآن زمزم است | |||||
نعرهٔ زمزم فشانان از غمش | نالهٔ گردونچهای زمزمش | |||||
کعبه بی وی از بتان پر سنگ بود | بر خداجویان حریمش تنگ بود | |||||
سعی او از بیخ و بن برکند شان | در بیابان عدم افگند شان | |||||
۵۰ | شارع دین پاک گشت از سنگ لاخ | بر خدا جویان شد آن میدان فراخ | ||||
شد قدمگاه خلیل او را بکام | عالی از یمن قدومش آن مقام | |||||
بر حجر نام یمین الله نهاد | بر یمین الله بحرمت بوسه داد | |||||
دست کم دادست در روی زمین | هیچ کس را دستبوسی اینچنین | |||||
مرو را رو در صفا بود از ازل | سعی او مشکور در سهل و جبل | |||||
۵۵ | نسخهٔ کونین را دیباچه اوست | جمله عالم مفلساند و خواجه اوست | ||||
طعمه از خوان عطایش میخوریم | زله از نزل نوایش میبریم | |||||
خلقی از کمطافتی در خشک سال | از کفش دارند امید نوال | |||||
هر که چیند ریزه از خوان کرم | از گزند قحط سال او را چه غم |