سلامان و ابسال/حکایت غلام نخوت‌کیش

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(حکایت آن غلام نخوت کیش که بواسطهٔ مکنت خواجهٔ)

(خویش از محنت قحط و تنگ سالی بی‌باک بود و لاابالی)

  در دیار مصر قحطی خاست سخت کز فزع هر کس بنیل انداخت رخت  
۶۰  چون بسوی نان رهی نشناختند رخت هستی را بنیل انداختند  
  بود چون جان قیمتی هر تای نان نان همیگفتند و میدادند جان  
  بخردی زیبا غلامی را بدید کو بفخر و ناز دامن بر کشید  
  طلعتی چون قرص خور آراسته نی ز کم خواری مه آسا کاسته  
  تازه‌روی و خنده‌ناک و شادکام هر طرف چون شاخ خرم در خرام  
۶۵  بخردش گفت ای غلام از فخر و ناز چند باشی سرکش و گردن فراز  
  از غم نان عالمی خوار و دژم تو چرائی اینچنین فارغ ز غم  
  گفت بر سر خواجهٔ دارم کریم هستم از انعام او غرق نعیم  
  خوان پر از نان خانه‌اش پر گندم است نام قحط از خان و مان او گم است  
  چون نباشم خرم و شاد اینچنین وز گزند قحط آزاد اینچنین