سلامان و ابسال/نصیحت کردن بادشاه سلامان را
ظاهر
(نصیحت کردن بادشاه سلامان را)
شاه با وی گفت کای جان پدر | شمع بزم افروز ایوان پدر | |||||
۶۹۰ | دیدهٔ اقبال من روشن بتست | عرصهٔ آمال من گلشن بتست | ||||
سالها چون غنچه دل خون کردهام | تا گلی چون تو بدست آوردهام | |||||
همچو گل از دست من دامن مکش | خنجر خار جفا بر من مکش | |||||
در هوای تست تاجم فرق سای | وز برای تست تختم زیر پای | |||||
رو بمعشوقان نابخرد منه | افسر دولت ز فرق خود منه | |||||
دست دل در شاهد رعنا مزن | تخت شوکت را به پشت پا مزن | |||||
منصب تو چیست چوگان باختن | رخش زیر ران بمیدان تاختن | |||||
نی گرفتن زلف چون چوگان بدست | پهلوی سیمین بران کردن نشست | |||||
در شکارستان اگر تیر افگنی | گاه آهو گاه نخچیر افگنی | |||||
نه کزین آهووشان شیر گیر | بینمت نخچیر وار آماج تیر | |||||
۷۰۰ | در صف مردان روی شمشیر زن | وز تن گُردان شوی گردن فگن | ||||
نه که از گُردان مرد افگن جهی | پیش شمشیر زنی گردن نهی | |||||
ترک این کردار کن بهر خدای | ور نه خواهم زین غم افتادن ز پای | |||||
سالها بهر تو ننشستم ز پا | شرم بادت کافگنی از پا مرا |