سلامان و ابسال/رفتن ابسال بخلوت پیش سلامان
ظاهر
(رفتن ابسال بخلوت پیش سلامان و تمتع یافتن ایشان از صحبت یکدیگر)
چون سلامان مایل ابسال شد | طالع ابسال فرّخ فال شد | |||||
یافت آن مهر قدیم او نوی | شد بدو پیوند امّیدش قوی | |||||
فرصتی میجست تا بیگاه و گاه | یابد اندر خلوت آن ماه راه | |||||
کام دل از لعل او حاصل کند | جان شیرین با لبش واصل کند | |||||
۶۴۰ | تا شبی سویش بخلوت راه یافت | نقد جان بر دست پیش او شتافت | ||||
همچو سایه پیش پای او فتاد | وز تواضع رو بپای او نهاد | |||||
شد سلامان نیز با صد عز و ناز | کرد دست مرحمت سویش دراز | |||||
چون قبا تنگ اندر آغوشش گرفت | کام جان از چشمهٔ نوشش گرفت | |||||
هر دو را از بوسه شد آغاز کار | زآنکه بوس آمد قلاووز کنار | |||||
۶۴۵ | بس که میسودند با هم لب بلب | شد لبالب هر دو را جام طرب | ||||
گر چه لبهاشان بهم بسیار سود | مانده باقی آنچه اصل کار بود | |||||
بهر سودائی که در سر داشتند | پردهٔ شرم از میان برداشتند | |||||
شد کشاده در میان بندی که بود | سخت تر شد میل پیوندی که بود | |||||
داشت شکّر آن یکی شیر این دگر | شد بهم آمیخته شیر و شکر | |||||
۶۵۰ | کام جان پر شیر و شکّر بود شان | تا شکر خوب سحر بربود شان |