سلامان و ابسال/حکایت آن زاغ کور بر لب دریای شور
ظاهر
(حکایت آن زاغ کور بر لب دریای شور که حواصل او را)
(آب شیرین میداد امّا وی را آن قبول نیفتاد)
| بود همچون بوم زاغی روز کور | جا گرفته بر لب دریای شور | |||||
| بودی از دریای شور آبشخورش | دادی آن شورابه طعم شکّرش | |||||
| از قضا مرغی حواصل نام او | حوصله سر چشمهٔ انعام او | |||||
| ۶۳۰ | سایهٔ دولت بفرق او فگند | نآمدش شورابهٔ دریا پسند | ||||
| گفت پیش آ ای ز شوری در گِله | کآب شیرینت دهم از حوصله | |||||
| گفت ترسم کآب شیرین چون چشم | طعم آب شور گردد ناخوشم | |||||
| زآب شیرین مانم و باشد نفور | طبع من ز آبشخور دریای شور | |||||
| بر لب دریا نشسته روز و شب | در میان هر دو مانم تشنه لب | |||||
| ۶۳۵ | به که سازم هم بآب شور خویش | تا نیاید رنج بی آبیم پیش | ||||