سلامان و ابسال/در مذمت فرزند ناخلف
ظاهر
(در مذمّت فرزند ناخلف)
این که گفتم حال فرزند نکوست | کش باصل خویش پیوند نکوست | |||||
آنکه باشد بد سگال و بد سرشت | در سرشت او هزاران خوی زشت | |||||
به بود کز سلک دوران داریش | پیش گیری شیوهٔ بیزاریش | |||||
نوح را فرزند چون نا اهل بود | فطرت او پر غرور و جهل بود | |||||
۳۲۵ | داغ رد لیس من اهلک کشید | روی بیرون رفتن از طوفان ندید | ||||
چون نباشد حال هر فرزند نیک | از خدا میکن طلب فرزند نیک | |||||
آنچنان فرزند کآخر در دعا | مرگ او جستن نباید از خدا |