سلامان و ابسال/حکایت شخصی که در ولادت فرزندی از بزرگی استمداد کرده بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
در مذمت فرزند ناخلف | سلامان و ابسال از جامی حکایت شخصی که در ولادت فرزندی از بزرگی استمداد کرده بود و باز از برای خلاصی از شرّ وی از همان بزرگ استمداد همّت کرد |
در مذمت کردن حکیم شهوت را که ولادت فرزندان بی آن معهود نیست |
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی |
(حکایت شخصی که در ولادت فرزندی از بزرگی استمداد)
(کرده بود و باز از برای خلاصی از شرّ وی)
(از همان بزرگ استمداد همّت کرد)
پیش شیخی رفت آن مرد فضول | بهر بی فرزندیش خاطر ملول | |||
گفت با من دار شیخا همّتی | تا ببخشد کردگارم دولتی | |||
۳۳۰ | تازه سروی روید از آب و گلم | کز وجود او بیاساید دلم | ||
یعنی آید در کنارم یک پسر | کز جمال او شوم روشن بصر | |||
شیخ گفتا خویش را رنجه مدار | وا گذار این کار را با کردگار | |||
در هر آن کاری که آری روی و رای | مصلحت را از تو به داند خدای | |||
گفت شیخا من بدین مقصود اسیر | ماندهام از من عنایت وا مگیر | |||
۳۳۵ | از دعا شو قاصد بهبود من | تا بزودی رو دهد مقصود من | ||
شیخ حالی بر دعا برداشت دست | بر نشان افتاد تیر او ز شست | |||
یک پسر چون آهوی چین مشکبار | از شکارستان غیبش شد شکار | |||
چون نهال شهوت و شاخ هوا | یافت در آب و گلش نشو و نما | |||
با حریفان باده نوشیدن گرفت | در پیٔ هر کام کوشیدن گرفت | |||
۳۴۰ | مست شد جا بر کنار بام کرد | دختر همسایه را بدنام کردد | ||
شوهر دختر ز پیش او گریخت | ور نه خونش را بخنجز خواست ریخت | |||
شحنه را دادند ازین صورت خبر | بدرهای زر طمع کرد از پدر | |||
روز و شب این بود کار و بار او | فاش شد در شهر و کو کردار او | |||
نی نصیحت را اثر بودی درو | نی سیاست کارگر بودی درو | |||
۳۴۵ | چون پدر زین کار و بار آمد به تنگ | باز زد در دامن آن شیخ چنگ | ||
که ندارم غیر تو فریادرس | رحم کن بر من بفریادم برس | |||
کن دعائی دیگر اندر کار او | وز سر من دور کن آزار او | |||
شیخ گفت آن روز من گفتم ترا | که مکن الحال و بگذر زین دعا | |||
عفو میخواه از خدا و عافیت | کین بود در هر دو عالم کافیت | |||
۳۵۰ | چون ببندی بار رحلت زین دیار | نی پسر نی دخترت آید بکار | ||
بندۀ در بندگی بی بند باش | هر چه میآید بدان خرسند باش |