پرش به محتوا

سلامان و ابسال/در مدح پادشاه

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(در مدح پادشاه دین‌پناه ظلل‌الله فی الارضین علی)

(مفارق الضعفاء والمساکین خلدالله تعالی سلطانه)

۷۰  در خم این گنبد عالی اساس چیست شغل چاکر منعم شناس  
  در مفام شاکری بودن مقیم بر کرمهای جهاندار کریم  
  آن کرم خاصه که حکمش شاملست وآن وجود پادشاه عادلست  
  شاه عادل نیست جز ظل‌الٓه خلق را ظل‌الٓه آمد پناه  
  هر چه ذات شخص ازان پیرایه است پیش دانا مثل آن در سایه است  
۷۵  هست چون این سایه عین سایه دار هان و هان تا ننگری در سایه خوار  
  سایه عکس ذات صاحب سایه است وز صفات ذات او پر مایه است  
  هرچه در ذاتش نهانست از صفات باشد از سایه هویدا در جهات  
  از شکوه خسروان کامگار میشود فر الٓهی آشکار  
  ور برین دعوی ترا باید گواه رو نظر کن در شه عالم پناه  
۸۰  شهریاری کز یسار و از یمین عرصهٔ ملک جمش زیر نگین  
  شاه یعقوب آن جهانداری که هست با علوش ذروهٔ افلاک پست  
  ملک هستی فسحت میدان او گوی گردون در خم چوگان او  
  خاک نعل رخش او بوسد هلال پشت کوژ او برین معنیست دال  
  بر سر این طارم دور از گزند قدر او زین خاکبوسی شد بلند  
۸۵  دست او رسم کرم را تازه کرد جود حاتم را بلند آوازه کرد  
  نام او دیباچهٔ دیوان عدل حکم او سنجیدهٔ میزان عدل  
  نور عدلش در شبستان عدم کرده حبس ظلمت ظلم و ستم  
  شد ز حسن خُلق مشهور زمن هست میراث وی این خلق حسن  
  والدش موکب بدارالخلد راند از وی این خلق حسن میراث ماند  
۹۰  پایهٔ از تخت او چرخ کبود تاجداران پیش تختش در سجود  
  پیش تختش کس ز سجده سر نتافت هر که سر بر تافت از وی سر نیافت  
  سروری سر خاک راهش کردنست آبرو رو در رهش آوردنست  
  هر کرا سر در ره او خاک شد خاک او تاج سر افلاک شد  
  هر کرا خاک درش داد آبروی شد هر آب رو بچشمش آب جوی  
۹۵  مدح او خواهم که گویم سالها یابم از مداحیش اقبالها  
  لیک کوته میکنم این باب را مختصر می‌سازم این اطناب را  
  جِرم خورشید از افق گشته بلند عالمی از پرتو او بهره‌مند  
  نیست حد ذرهٔ بی دست و پای تا بمدح او شود دستان سرای  
  مدح او گفتن نه حد هر کس است نام او گفتم همین مدحم بس است