سلامان و ابسال/حکایت آن شاعر که دعوی مداحی شاه کرد
ظاهر
(حکایت آن شاعر که دعویء مداحیء شاه)
(کرد و نامهٔ مختصر بر نام شاه پیش آورد)
۱۰۰ | شاعری شد پیش شاه نامور | کای ز رفعت سوده بر افلاک سر | ||||
در مدیحت تازه شعری گفتهام | گوهری روشن چو دُرّی سفتهام | |||||
گرچه خلقی دُرّ مدحت سفتهاند | اینچنین مدحی ترا کم گفتهاند | |||||
نامهٔ آنگه بدست شاه داد | کرده نام شاه و بس در وی سواد | |||||
شاه گفتش کای تهی از عقل و هوش | به که باشی از چنین مدحی خموش | |||||
۱۰۵ | نیست نقش نامهات جز نام و بس | ذکر نام کس نباشد مدح کس | ||||
نی بملک و عدل وصفم کردهٔ | نی حدیث تخت و تاج آوردهٔ | |||||
دور ازین اوصاف چون نامم بری | آن نباشد شیوهٔ مدحآوری | |||||
گفت شاها تو بدین فرخنده نام | یافتی شهرت باوصاف کرام | |||||
هر که خواند نام تو یا بشنود | جز بدین اوصاف ذکرش کی رود | |||||
۱۱۰ | چون بود نامت برین اوصاف دال | دفتری باشد ز اوصاف کمال | ||||
گرچه حرفی غیر ازین مذکور نیست | مدح تو گر خوانم آن را دور نیست |