سلامان و ابسال/در صفت ضعف و پیری

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(در صفت ضعف و پیری و سدّ باب منفعت‌گیری)

(از مشاعر و قوا و جوارح و اعضا)

  عمرها شد تا درین کاخ کهن تار نظمم بسته بر عود سخن  
۱۴۰  هر زمان از نو نوائی میزنم دم ز دیرین ماجرائی میزنم  
  رفت عمر و این نوا آخر نشد کاست جان وین ماجرا آخر نشد  
  پشت من چون چنگ خم گشت و هنوز هر شبی در ساز و عودم تا بروز  
  عود ناساز است و کرده روزگار دست مطرب را ز پیری رعشه‌دار  
  نغمهٔ این عود موزون چون بود لحن این مطرب بقانون چون بود  
۱۴۵  وقت شد کین عود را خوش بشکنم بهر بوی خوش در آتش افگنم  
  خام باشد عود را ناخوش زدن خوش بود در عود خام آتش زدن  
  بو که عطر افشان شود این عود خام عقل و دین را زو شود خوشبو مشام  
  عقل و دین را تقویت دادن به است زآنکه این تن روی در سستی نه است  
  رخنها در رستهٔ دندان فتاد کی توان بر خوردنی دندان نهاد  
۱۵۰  هم قواطع از بریدن کُند گشت هم طواحن زآرد کردن در گذشت  
  خوردنم می‌باید اکنون طفل سان نان خائیده بدندان کسان  
  قامتم شد کوژ و ماندم سر به پیش گشته‌ام مایل بسوی اصل خویش  
  مادرم خاکست و من طفل رضیع میل مادر نیست از طفلان بدیع  
  زود باشد کارمیده زاضطراب در کنار مادر افتم مست خواب  
۱۵۵  از دو چشم من نیاید هیچ کار از فرنگی شیشه ناگشته چهار  
  درد پا تا گشت همزانوی من شد پس زانو نشستن خوی من  
  پای من در خاستن باشد زبون تا نگردد ساعدم تن را ستون  
  این خللها مقتضای پیریست وای آن کو مبتلای پیریست  
  هر خلل کز پیری افتد در مزاج نیست مقدور طبیب آن را علاج