سلامان و ابسال/انتقال بمدح گوهر کان فتوت
ظاهر
(انتقال بمدح گوهر کان فتوت و مشید ارکان اخوت والیء)
(ملک جاه و جمال یوسف مصر فضل و افضال)
(اعزالله تعالی انصاره و ضاعف اقتداره)
| ۱۲۵ | نیکخواهی خاصه کو را یاور است | گشته پیدا با وی از یک گوهر است | ||||
| کرده جا در سایهٔ اقبال او | سایهوار افتاده در دنبال او | |||||
| هر کجا آن آفتاب این پرتو است | هر کجا آن پیشوا این پیرو است | |||||
| گر چه بر مهد خلافت زاده است | بر خلافش یک قدم ننهاده است | |||||
| والیء مصر جلال و احتشام | بود از آن رو یوسفش کردند نام | |||||
| ۱۳۰ | رشک یوسف طلعت زیبای او | چون زلیخا عالمی شیدای او | ||||
| هر که میآرد رخش را در نظر | میزند گلبانگ «ما هذا بشر» | |||||
| گرچه هست او یک برادر شاه را | هست با صد جان برابر شاه را | |||||
| آمد او شه را برادر یار هم | در زمانه باشد این بسیار کم | |||||
| گفت با دانشوری آن ساده مرد | کای بدانش نزد هر آزاده فرد | |||||
| ۱۳۵ | باز کن زین نکتهٔ پوشیده پوست | که برادر به بود یا یار و دوست | ||||
| گفت نبود پیش دانا هیچ چیز | زآن برادر به که باشد یار نیز | |||||
| بر سر گردون خدایا ماه و سال | تا فراق فرقدان باشد محال | |||||
| این دو اختر را بهم تابنده دار | بر سریر مکرمت پاینده دار | |||||