سلامان و ابسال/در صفت جود و سخا و بذل و عطای وی
ظاهر
(در صفت جود و سخا و بذل و عطای وی)
بود در جود و سخا دریا کفی | بلکش از بحر عطا دریا کفی | |||||
پر شدی از فیض آن ابر کرم | عرصهٔ گیتی ز دینار و درم | |||||
نسبتش کم کن بدریا کو ز کف | گوهر افگندی به بیرون وین صدف | |||||
ز ابر بودی دست جود و او فره | ابر باشد قطره بخش او بدره ده | |||||
۵۴۰ | بزم جودش را چو میآراستم | نسبتش با معن و حاتم خواستم | ||||
لیکن اندر جنب وی بی قال و قیل | معن باشد مدخل و حاتم بخیل | |||||
بس که دستش داشتی با بسط خوی | تافتی انگشت او از قبض روی | |||||
قبض کف گر خواستی انگشت او | خم نکردی پشت خود در مشت او | |||||
گر گذشتی بر در او سایلی | از جفای فاقه خون گشته دلی | |||||
۵۴۵ | بس که بر وی بار احسان ریختی | تگ زنان از بار او بگریختی |