سلامان و ابسال/در صفت کمانداری و تیراندازی وی
ظاهر
(در صفت کمانداری و تیراندازیٔ وی)
| شه چو گشتی بعد چوگان باختن | چون کمان مایل به تیر انداختن | |||||
| از کمان داران خاصّ اندر زمان | خواستی ناکرده زه چاچی کمان | |||||
| بیمدد آن را بزه آراستی | بانگ زه از گوشهها برخاستی | |||||
| دست مالیدی بر آن چالاک و چست | تا بن گوشش کشیدی از نخست | |||||
| ۵۳۰ | گاه بنهادی سه پر مرغی بر آن | ره سپر کردی بهنجار نشان | ||||
| گر نشان بودی ازین فیروزه سفر | نقطهٔ بیشک شدی آن نقطه صفر | |||||
| ور کشادی تیر پرتابی ز شست | بودیش خطّ افق جای نشست | |||||
| گر نه مانع سختی گردون شدی | از خط دور افق بیرون شدی | |||||
| در سر تیرش نرستی از خطر | گاه صید آهو بپا تیهو بپر | |||||
| ۵۳۵ | پی سوی مقصود بردی راست پا | همچو طبع راست محفوظ از خطا | ||||