سلامان و ابسال/حکایت پیر روستایی با پسر خود

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(حکایت پیر روستائی با پسر خود)

۷۵۰  راد مردی شد مسافر با پسر هر دو را بر یک خرک بار سفر  
  بود پای از محنت ره ریششان بر سر آن کوهی آمد پیششان  
  کوهی از بالا بلندی پر شکوه موج‌‎زن دریائی اندر پای کوه  
  بر سر آن کوه راهی نیک تنگ کز عبورش بود پای وهم لنگ  
  هیچکس زآنجا نیارستی گذار تا نکردی از شکم پا همچو مار  
۷۵۵  هرچه افتادی از آن باریک راه قعر دریا بودیش آرامگاه  
  ناگهان شد آن خرک زآنجا خطا زد پسر بانگ از قفایش کای خدا  
  شد خرم زینجا خطا مگذاریش هر کجا باشد سلامت داریش  
  پیر گفتا بانگ کم زن ای پسر کاختیار از دست او هم شد بدر  
  گر تو حکم راست خواهی خیز راست اختیار اینجا گمان بردن خطاست